کوک خفه شوووو کممم ارباب ارباببب کننن وگرنه ی اربابی نشون
کوک خفه شوووو کممم ارباب ارباببب کننن وگرنه ی اربابی نشونت میدم از ترس شکه بشی
ات گریش گرفته بود و هیچی نمیگفت
ته هوففف
راننده رسیدیم قربان
همه پیاده شدن و رفتن داخل و روی جای مرد نظر نشستم ات فشنگ بین همشون بود
ته اون کای عوضی داره اینوری میاد حیمین کوک ات زو به پایین
ات بدنم به شکل عجیبی شروع به لرزه کرد ولی خودم رو کنترل کردم
جیمین ترس ات رو هم من هم کوک متوجه شدیم
کای سلام به شما عزیزانم جطورید(با پوزخند)
پسرا جواب دادن ولی ات حق حرف زدن نداشت و سرش پایین بود
کای مادمازل امشب خیلی زیبا شدید نمیخواید چهره زیباتون رو به همسر ایندتون نشون بدید
کوک پاشد که بره واسه کای
که کای گفت
کا اوه عجله نباشه دلیل دارم تو به هرحال الان فحمیدی شغل ای به قول خودت هفت تا فرشته چیه نه برای همین بهترین راه این نیست که ازشون فرار کنی و بیای پیش من
ات ویو
حرفاش درست بود ولی حتی اگه میخواستم هم نمیشد چون اون برادرم بود و بقیشون هم هنوز دوست داشتم درسته قراره کلی زجر بکشم ولی اشکال نداره
کوک چرا فکر کردی این اجازه رو داره ها؟
ته هه واقعا فکر کردی میدمش به تو
کای بالاخرهکه بدستش میارم نه خانوم نظرت رو شب بهم بگو(ی چشمک زد و رفت)
ات داشت گریم میگرفت با بغز سرم رو گذاشتم رو سینه ته و نفس عمیقی که با بغزم قاطی شده بود رو تند تند بیرون میدادم
ته سرشو نوازش میدادم حق داشت کای ادم ترسناکی بود براش و الانم حال روحیش این درصد از فشار رو نمیتونست تحمل کنه
ته جیمین کوک اینجا خیاط بزرگیه نظرتون چیه یکم برین با ات قدم بزنیین برای روحیش خوبه
کوک خوب اوکی پاشو بریم ات بزور از جاش پاشد و رفت و جیمینم پشت سرش اومد و رفتن که قدم بزنن
درحال قدم زدن بودن که چشم پسرا به خط سینش افتاد هردو عصبی بودن
ات میشه حرف بزنیم ا ا الب ب ته اگه نمیشه که هیچیی ساکت میمونم
جیمین هرچی تو دلت بگو ولی قبلش شنل رو دستشو انداخت رو ات و جلوشرو بست
ات غزیه رو فحمیدم و واکنشی نشون نداد
ات م میگم ه هیچی ولش واقعا خرفی ندارم
کوک اوه برگردیم پسرا میگن بیاین
جیمین اره بریم
ات بله
رفتن اونجا ایندفعه ات بین پسرا نبود
ات یهو نگاهی به پسرا کرد و دید هرکی حواسش به کار خودشه برای هنین از فرصت استفاده مرد و دوید
پسرا پنج دقیقه
ات گریش گرفته بود و هیچی نمیگفت
ته هوففف
راننده رسیدیم قربان
همه پیاده شدن و رفتن داخل و روی جای مرد نظر نشستم ات فشنگ بین همشون بود
ته اون کای عوضی داره اینوری میاد حیمین کوک ات زو به پایین
ات بدنم به شکل عجیبی شروع به لرزه کرد ولی خودم رو کنترل کردم
جیمین ترس ات رو هم من هم کوک متوجه شدیم
کای سلام به شما عزیزانم جطورید(با پوزخند)
پسرا جواب دادن ولی ات حق حرف زدن نداشت و سرش پایین بود
کای مادمازل امشب خیلی زیبا شدید نمیخواید چهره زیباتون رو به همسر ایندتون نشون بدید
کوک پاشد که بره واسه کای
که کای گفت
کا اوه عجله نباشه دلیل دارم تو به هرحال الان فحمیدی شغل ای به قول خودت هفت تا فرشته چیه نه برای همین بهترین راه این نیست که ازشون فرار کنی و بیای پیش من
ات ویو
حرفاش درست بود ولی حتی اگه میخواستم هم نمیشد چون اون برادرم بود و بقیشون هم هنوز دوست داشتم درسته قراره کلی زجر بکشم ولی اشکال نداره
کوک چرا فکر کردی این اجازه رو داره ها؟
ته هه واقعا فکر کردی میدمش به تو
کای بالاخرهکه بدستش میارم نه خانوم نظرت رو شب بهم بگو(ی چشمک زد و رفت)
ات داشت گریم میگرفت با بغز سرم رو گذاشتم رو سینه ته و نفس عمیقی که با بغزم قاطی شده بود رو تند تند بیرون میدادم
ته سرشو نوازش میدادم حق داشت کای ادم ترسناکی بود براش و الانم حال روحیش این درصد از فشار رو نمیتونست تحمل کنه
ته جیمین کوک اینجا خیاط بزرگیه نظرتون چیه یکم برین با ات قدم بزنیین برای روحیش خوبه
کوک خوب اوکی پاشو بریم ات بزور از جاش پاشد و رفت و جیمینم پشت سرش اومد و رفتن که قدم بزنن
درحال قدم زدن بودن که چشم پسرا به خط سینش افتاد هردو عصبی بودن
ات میشه حرف بزنیم ا ا الب ب ته اگه نمیشه که هیچیی ساکت میمونم
جیمین هرچی تو دلت بگو ولی قبلش شنل رو دستشو انداخت رو ات و جلوشرو بست
ات غزیه رو فحمیدم و واکنشی نشون نداد
ات م میگم ه هیچی ولش واقعا خرفی ندارم
کوک اوه برگردیم پسرا میگن بیاین
جیمین اره بریم
ات بله
رفتن اونجا ایندفعه ات بین پسرا نبود
ات یهو نگاهی به پسرا کرد و دید هرکی حواسش به کار خودشه برای هنین از فرصت استفاده مرد و دوید
پسرا پنج دقیقه
۵.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.