او یکزن قسمت بیستم چیستایثربی
#او_یکزن#قسمت_بیستم#چیستایثربی
روی زمین افتاده بود.یک کیسه بود.با چند بسته قرص من که از خانه آورده بودم! آنجاچکار میکرد؟یعنی در جیب نیکان بوده؟ ازساکم برداشته بود؟چرا؟ کیسه را فوری برداشتم و در جیب عبایم گذاشتم.سهراب و نیکان برگشتند.نیکان درد میکشید.سهراب گفت:خب اگه خونریزی داشته؛ چرا نرفتید بیمارستان؟ نیکان گفت:خونریزی مال بخیه هاست که باز شد.چند وقت پیش سر فیلمبرداری زخمی شدم.صحنه موتورسواری لعنتی!دستمام لت و پار شد.خودم اصرار کردم به جای بدل؛ بازی کنم.بخیه ها شکافتن! خون؛مال اوناست وگرنه این دکتره سختگیره؛به زور منو میبرد بیمارستان! حالا دوباره بخیه زد.این مسکنا اثر نداره چرا؟گفتم اون زهر ماری که شیشه شو؛ کوبوندی تو کمرم و موبایلم شکست،بخور!شاید اثر کنه! سهراب گفت":با بطری شیشه ای زدین به کمرش؟گفت:یواش زدم.
گفت از کجا میدونین یواش بوده؟شاید میخوردبه ستون فقراتش! گفتم:الان ناراحت گوشیمم.سهراب گفت:بدین من،به چیزایی حالیم میشه.گوشی رادید گفت:نه.خیلی اوضاعش بده؛باید ببرم اتاقم.اونجا وسایل یدکی دارم.تا اون موقع سیم کارتتونو بذارین تو گوشی من."نه! خودتون احتیاج پیدا میکنین! باشه درست کردین برام بیارین، حتما قسمت بوده یه مدت؛ تلفن جواب ندم!"سهراب گفت ؛ پس من میرم فعلا! چیزی لازم داشتین اتاقک من یه کم بالاتره.تا در باغ با او رفتم.گفتم: اوضاع روحیش بده!نمیدونم چرا!هر دو دستش تا بازو بخیه خورده.نمیدونستم مال تصادف قبلیشه! شکستگی گمونم شدید نیست.ولی چون بخیه ها بازشده؛ دردش زیاده.این بازیگرام بدتر از ما؛ شغلشون سخته.با دست چپشم به زور کار میکنه.پر بخیه ست.گفتم:خب میخواست من؛ تو دستشویی چیکار کنم؟من یه زنم!گفت:اشتباهش این بود با دوستاش نرفت؛یا نذاشت دوستش بمونه.فکرنکنم هدف بدی داشت.دو تا سرویسه؛ ایرانی و خارجی!خارجیه خزه بسته.میخواست تمیزش کنین از اون استفاده کنه.تمیز که کردم گفت برم بیرون!مغروره؛ هیچ کمکی نخواست.گفتم، محیط بانا همه جا هستن؟ گفت؛ هر جا طبیعت هست،ولی من اینبار ماموریت دارم؛خواهشا بین خودمون باشه.نمیتونم به شما دروغ بگم!پدرتون خواستن انتقالی بگیرم بیام اینجا.نگرانتونه.گفتم:واقعا؟ فکر نمیکردم کسی نگرانم باشه! گفت:پدرتون مرد شریفیه.به خاطر تقاضای ایشون،جامو با دوستم عوض کردم.مراقب خودتون باشین!من گوشی رو زود میارم.از پایین که نگاه کنید اتاقک منو، اون بالامیبینید.نارنجیه؛دادبزنید میشنوم!
عمدا اتاقو اینجا سرهم کردم ؛وگرنه دورتر بود.من به پدرتون قول دادم.گفتم:مرسی!سکوت شد.سهراب انگار میخواست چیزی بگوید ولی رفت.من به سمت کلبه رفتم.داشت غروب میشد.غروب زندگی من!
روی زمین افتاده بود.یک کیسه بود.با چند بسته قرص من که از خانه آورده بودم! آنجاچکار میکرد؟یعنی در جیب نیکان بوده؟ ازساکم برداشته بود؟چرا؟ کیسه را فوری برداشتم و در جیب عبایم گذاشتم.سهراب و نیکان برگشتند.نیکان درد میکشید.سهراب گفت:خب اگه خونریزی داشته؛ چرا نرفتید بیمارستان؟ نیکان گفت:خونریزی مال بخیه هاست که باز شد.چند وقت پیش سر فیلمبرداری زخمی شدم.صحنه موتورسواری لعنتی!دستمام لت و پار شد.خودم اصرار کردم به جای بدل؛ بازی کنم.بخیه ها شکافتن! خون؛مال اوناست وگرنه این دکتره سختگیره؛به زور منو میبرد بیمارستان! حالا دوباره بخیه زد.این مسکنا اثر نداره چرا؟گفتم اون زهر ماری که شیشه شو؛ کوبوندی تو کمرم و موبایلم شکست،بخور!شاید اثر کنه! سهراب گفت":با بطری شیشه ای زدین به کمرش؟گفت:یواش زدم.
گفت از کجا میدونین یواش بوده؟شاید میخوردبه ستون فقراتش! گفتم:الان ناراحت گوشیمم.سهراب گفت:بدین من،به چیزایی حالیم میشه.گوشی رادید گفت:نه.خیلی اوضاعش بده؛باید ببرم اتاقم.اونجا وسایل یدکی دارم.تا اون موقع سیم کارتتونو بذارین تو گوشی من."نه! خودتون احتیاج پیدا میکنین! باشه درست کردین برام بیارین، حتما قسمت بوده یه مدت؛ تلفن جواب ندم!"سهراب گفت ؛ پس من میرم فعلا! چیزی لازم داشتین اتاقک من یه کم بالاتره.تا در باغ با او رفتم.گفتم: اوضاع روحیش بده!نمیدونم چرا!هر دو دستش تا بازو بخیه خورده.نمیدونستم مال تصادف قبلیشه! شکستگی گمونم شدید نیست.ولی چون بخیه ها بازشده؛ دردش زیاده.این بازیگرام بدتر از ما؛ شغلشون سخته.با دست چپشم به زور کار میکنه.پر بخیه ست.گفتم:خب میخواست من؛ تو دستشویی چیکار کنم؟من یه زنم!گفت:اشتباهش این بود با دوستاش نرفت؛یا نذاشت دوستش بمونه.فکرنکنم هدف بدی داشت.دو تا سرویسه؛ ایرانی و خارجی!خارجیه خزه بسته.میخواست تمیزش کنین از اون استفاده کنه.تمیز که کردم گفت برم بیرون!مغروره؛ هیچ کمکی نخواست.گفتم، محیط بانا همه جا هستن؟ گفت؛ هر جا طبیعت هست،ولی من اینبار ماموریت دارم؛خواهشا بین خودمون باشه.نمیتونم به شما دروغ بگم!پدرتون خواستن انتقالی بگیرم بیام اینجا.نگرانتونه.گفتم:واقعا؟ فکر نمیکردم کسی نگرانم باشه! گفت:پدرتون مرد شریفیه.به خاطر تقاضای ایشون،جامو با دوستم عوض کردم.مراقب خودتون باشین!من گوشی رو زود میارم.از پایین که نگاه کنید اتاقک منو، اون بالامیبینید.نارنجیه؛دادبزنید میشنوم!
عمدا اتاقو اینجا سرهم کردم ؛وگرنه دورتر بود.من به پدرتون قول دادم.گفتم:مرسی!سکوت شد.سهراب انگار میخواست چیزی بگوید ولی رفت.من به سمت کلبه رفتم.داشت غروب میشد.غروب زندگی من!
۹۴۱
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.