سنجاب کوچولویه من پارت ۹:
سنجاب کوچولویه من پارت ۹:
لینو:"یعنی چون من بادیگاردتم باید همه کارات حتی حموم کردنت هم من انجام بدم؟"
هان:"اره"
لینو:"باش بیا ببرمت حموم"
هان:"کولم کن"
لینو:"هی....باش"
لینو:بیا دیگه لخت شو تا حمومت کنم"
(هان:"در حال لخت شدن)
لینو:"لباس زیرت و دیکه در نیار"
هان:"باش"
[لینو:چه بدن سفیدی داره چه کمر باریکی نوک سینه هاشم که صورتیه همچین پسری عمرا پیدا نمیشه و تو دخترا هیچ دختری با همچین اندام قشنگی پیدا نمیشه.]
هان:"نمیخوای حمومم کنی؟"
لینو:"ها...چرا چرا"
هان:زود باش"
لینو:"باشه"
هان:اییی داغه"
لینو:ببخشید"
}۲۰دقیقه بعد{
لینو:"بیا اینجا تاسرما نخوردی حولت و پوشیدی میتونی لباس زیرت و در بیاری"
هان:"باشه"
لینو:"تو تویه زمان مستی بیشتر حرف گوش میکنی ها"
هان:"بده؟"
لینو:"نه،عمرا اگع بد باشه"
هان:"خوابم میاد"
لینو:"بیا ببرمت رو تختت"
هان:"باش"
(دراز کشیدن روی تخت)
لینو:"من میرم دیگه"
(گرفتن دست لینو)
هان:"نرو پیشم بمون"
لینو:"باشه اینجا میشینم"
هان:"نه بغلم بخواب"
لینو:"چی؟"
هان:"گفتم بغلم بخواب"
لینو:"دیوونه شدی چرا باید کنارت بخوابم"
هان:"بخواب دیگه لطفا"
لینو:"باشه"
هان:"ممنون"
(در اوردن لباس)
هان:"دیگه چرا لباسات رو در میاری"
بهت گفته بودم نمیتونم با لباس رو تخت دارز بکشم یا بخوابم"
هان:"اره گفته بودی...ولی حالا که هم تو لباس نداری منم لباس ندارم نظرت چیع برای اولین بار تن هم و لمس کنیم و لبای هم و تست کنیم"
لینو:"...."
ادامه دارد...
لینو:"یعنی چون من بادیگاردتم باید همه کارات حتی حموم کردنت هم من انجام بدم؟"
هان:"اره"
لینو:"باش بیا ببرمت حموم"
هان:"کولم کن"
لینو:"هی....باش"
لینو:بیا دیگه لخت شو تا حمومت کنم"
(هان:"در حال لخت شدن)
لینو:"لباس زیرت و دیکه در نیار"
هان:"باش"
[لینو:چه بدن سفیدی داره چه کمر باریکی نوک سینه هاشم که صورتیه همچین پسری عمرا پیدا نمیشه و تو دخترا هیچ دختری با همچین اندام قشنگی پیدا نمیشه.]
هان:"نمیخوای حمومم کنی؟"
لینو:"ها...چرا چرا"
هان:زود باش"
لینو:"باشه"
هان:اییی داغه"
لینو:ببخشید"
}۲۰دقیقه بعد{
لینو:"بیا اینجا تاسرما نخوردی حولت و پوشیدی میتونی لباس زیرت و در بیاری"
هان:"باشه"
لینو:"تو تویه زمان مستی بیشتر حرف گوش میکنی ها"
هان:"بده؟"
لینو:"نه،عمرا اگع بد باشه"
هان:"خوابم میاد"
لینو:"بیا ببرمت رو تختت"
هان:"باش"
(دراز کشیدن روی تخت)
لینو:"من میرم دیگه"
(گرفتن دست لینو)
هان:"نرو پیشم بمون"
لینو:"باشه اینجا میشینم"
هان:"نه بغلم بخواب"
لینو:"چی؟"
هان:"گفتم بغلم بخواب"
لینو:"دیوونه شدی چرا باید کنارت بخوابم"
هان:"بخواب دیگه لطفا"
لینو:"باشه"
هان:"ممنون"
(در اوردن لباس)
هان:"دیگه چرا لباسات رو در میاری"
بهت گفته بودم نمیتونم با لباس رو تخت دارز بکشم یا بخوابم"
هان:"اره گفته بودی...ولی حالا که هم تو لباس نداری منم لباس ندارم نظرت چیع برای اولین بار تن هم و لمس کنیم و لبای هم و تست کنیم"
لینو:"...."
ادامه دارد...
۱۰.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.