پارت : ۱۳

کیم یوری ۲۴ دسامبر ۲۰۲۲ ، ساعت ۱۸:۴۸

دکتر نفس عمیقی کشید: متأسفانه بدجوری شکنجه شده ، از نظر جسمی آسیب دیده
+ روحی چی؟
«هنوز بیدار نشده ولی وقتی بیدار شد ، یه نفر باید کنارش باشه . یه دوست ، یه مراقب و. »
+ و چی؟
دکتر مکث کرد .
«خون بالا آورده ولی نه از شکنجه. یکی بهش زهری ، سمی چیزی داده . »
+چی؟
«آره. معلومه. زخماش رو پانسمان کردم. چندتا دارو هم تجویز کردم. باید سریع تهیه بشن و وقتی سُرم تموم شد ، خودتون بلدین بکنین.
اگه به هوش بیاد ، از گرسنگ ضعف کرده ، معده‌ش خالیه . بهتره با فرنی و سوپ شروع کنین و تا ۴۲ ساعت آینده می‌تونه غذاهای عادی بخوره.»
+ ممنون دکتر .
«خواهش می‌کنم. با اجازه. »
یوری رفت پایین عصبانی بود ، نه به خاطر شکنجه ، به خاطر زهر.
رفت توی اتاق نشیمن ، نشست روی مبل بزرگ مشکی. یه سیگار روشن کرد . و با صدایی که کل عمارت رو لرزوند ، فریاد زد : همه همین الان بیاید ! کارتون دارم..
همه با ترس اومدن صف کشیدن .
ساکت ، سرها پایین
+ خب؟ بدون اجازه‌ی من به گروگان هام سم می‌دید؟
سکوت
فقط یه نفر، اون وسط، رنگش پریده بود. عرق می‌ریخت. یوری از جاش بلند شد ، رفت سمتش.
+آها؟ پس کار تو بود؟
«ببخشید ارباب. .. غلط کردم»
+واسه چی بهش سم دادی ها؟
«خیلی سمج بود. ده روز شکنجه‌ش کردیم ، به مرگ نزدیک نشد منم زهر دادم»
+احمق. میدونستی اگه این میمرد ، چه بلایی سرتون می آوردم؟
«واسه چی ارباب؟»
+ مسئله خانوادگیه.
«چی هست؟»
+ دلیلش خیلی شخصیه..
همه خشکشون زد . اون پسر ، شروع کرد به من‌من کردن
+خب... الان هم ادبِت می‌کنم.
«نه ارباب، غلط کر-»
حرفش تموم نشد .
یوری هفت‌تیرش رو کشید.
یه گلوله .
یه سکوت.
و یه جسد .
دیدگاه ها (۹)

پارت : ۱۴

:(

پارت : ۱۲

پارت : ۱۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط