وقتی با هم میرین دریا 🌊✨p ۲
ویو تهیونگ🌑🌙
به خودم اومدم دیدم داره ازم فاصله میگیره و بهم نگاه نمیکنه
تهیونگ: ببخشید ..... میتونم یه سوال ازتون بپرسم
پرنیا:بفرمایید
تهیونگ:میتونم باهاتون بیشتر اشنا بشم
پرنیا:خب چرا باید این کار رو بکنیم
تهیونگ:هیچی همین جوری اگه نمیخواید اصلا این کار رو نکنید
پرنیا:باشه اشنا شیم
تهیونگ:میتونم اسمتون رو بدونم
پرنیا: اسمم پرنیاس و شما
تهیونگ:منم تهیونگ هستم
پرنیا:خوشبختم
تهیونگ:همچنین ..... شما همیشه میاید اینجا اخه من هر روز میایم اینجا تا غروب افتاب رو تماشا کنم (شاید بگید خوناشام ها نمیتونن توی افتاب باشن چون میسوزن خب تهیونگ مادرش انسان بوده و پدرش خوناشام بخواطر همین اون توی افتاب نمیسوزه بخواطر ژنتیک مادرشه🧛♂️💕👩💼)
پرنیا:بعضی وقتا میام اینجا چون صدای دریا خیلی ارامش بخشه برام
تهیونگ:برای منم همین طوره تماشای غروب افتاب هم توی صدای دریا بهترین ترکیب دنیاس
پرنیا:الان هم که داره طلوع میکنه بهترین ترکیبه
پرنیا به طلوع خورشید نگاه میکرد و تهیونگ محو صورت پرنیا شده بود پرنیا همین تور که به جلو نگاه میکرد متوجه ی نگاه های تهیونگ شد و گفت
پرنیا:چیزی روی صورتمه
تهیونگ:ها نه هیچی نیست (جولی که هول شده باشه گفت😮)
پرنیا:خب دیگه من باید برم شیفت کاریم باز شروع شد از اشنایی باهاتون خوش بخت شدم فعلا خدانگهدار
تهیونگ:خدانگهدار
پرنیا رفت یه تاکسی گرفت و رفت سمت محل کارش
تهیونگ:چه صورت زیبایی داشت چرا وقتی میدیدمش قلبم تند میزد.... واسا نکنه عاشق شدم نه بابا من عاشق بشم عمران.... ولش کن بزار بدم اماده شم برم کافه همیشگی سه سالی هست نرفتم
خلاصه تهیونگ رفت عمارتش و حاضر شد و رفت سمت کافه همیشگی که پرنیا توش کار میکنه
ادامه دارد......
اسکی ممنوع❌
به خودم اومدم دیدم داره ازم فاصله میگیره و بهم نگاه نمیکنه
تهیونگ: ببخشید ..... میتونم یه سوال ازتون بپرسم
پرنیا:بفرمایید
تهیونگ:میتونم باهاتون بیشتر اشنا بشم
پرنیا:خب چرا باید این کار رو بکنیم
تهیونگ:هیچی همین جوری اگه نمیخواید اصلا این کار رو نکنید
پرنیا:باشه اشنا شیم
تهیونگ:میتونم اسمتون رو بدونم
پرنیا: اسمم پرنیاس و شما
تهیونگ:منم تهیونگ هستم
پرنیا:خوشبختم
تهیونگ:همچنین ..... شما همیشه میاید اینجا اخه من هر روز میایم اینجا تا غروب افتاب رو تماشا کنم (شاید بگید خوناشام ها نمیتونن توی افتاب باشن چون میسوزن خب تهیونگ مادرش انسان بوده و پدرش خوناشام بخواطر همین اون توی افتاب نمیسوزه بخواطر ژنتیک مادرشه🧛♂️💕👩💼)
پرنیا:بعضی وقتا میام اینجا چون صدای دریا خیلی ارامش بخشه برام
تهیونگ:برای منم همین طوره تماشای غروب افتاب هم توی صدای دریا بهترین ترکیب دنیاس
پرنیا:الان هم که داره طلوع میکنه بهترین ترکیبه
پرنیا به طلوع خورشید نگاه میکرد و تهیونگ محو صورت پرنیا شده بود پرنیا همین تور که به جلو نگاه میکرد متوجه ی نگاه های تهیونگ شد و گفت
پرنیا:چیزی روی صورتمه
تهیونگ:ها نه هیچی نیست (جولی که هول شده باشه گفت😮)
پرنیا:خب دیگه من باید برم شیفت کاریم باز شروع شد از اشنایی باهاتون خوش بخت شدم فعلا خدانگهدار
تهیونگ:خدانگهدار
پرنیا رفت یه تاکسی گرفت و رفت سمت محل کارش
تهیونگ:چه صورت زیبایی داشت چرا وقتی میدیدمش قلبم تند میزد.... واسا نکنه عاشق شدم نه بابا من عاشق بشم عمران.... ولش کن بزار بدم اماده شم برم کافه همیشگی سه سالی هست نرفتم
خلاصه تهیونگ رفت عمارتش و حاضر شد و رفت سمت کافه همیشگی که پرنیا توش کار میکنه
ادامه دارد......
اسکی ممنوع❌
۸.۰k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.