کوک سن :17
کوک_ سن :17
ا.ت+ سن:16
شوگا* سن:19
زنگ خورد و همه رفتن بیرون منم رفتم سمته بوفه یه چیزایی گرفتم و سر میز های اونجا نشستم و تو حال خودم بودم و درحال خوردن
که یهوو
یهوووو
یهوووووو
کوک اومد نشست سر میزم
_هی برای اون پروژه تو باید بیای خونه من
+چرااا من نمیخام بیام خونه تو
_خب باشه پس من و تو هیچ نمره ای نمیگیرم
دوست نداشتم نمره نگیرم پس گفتم
+آ.... باشه خب ساعت چند
_6:30خوبه من فقط اون موقه وقتم خالیه
+اوک پس تا اون موقع از جلو چشمم گومشو (بیشعورر درس با پسرم بحرف😂)
_(تو ذهنش) هه امشب حالیت میکنم اینطوری حرف زدن با من چه عاقبتی داره😏
کوک بلند شد و رفت
(پرش زمانی ساعت بعد مدرسه)
رفتم خونه و ½ ساعت خابیدم وقتی بلند شدم ساعت 5:30بود
رفتم و یه حموم 20 min گرفتم و لباس پوشیدم(عکس میزارم)
یه ارایش کیوتم کردم
مامان ا.ت:دخترم جایی میری
+مامان امروز استادمون بهمون یه پروژه داده با دوستم میخایم حلش کنیم
مامان ا.ت:اها.. باشه پس برو (حییح خدا بده از این مامانااا😂😂)
(10minبعد)
خونه کوک خیلی هم دور نبود به راننده گفتم زره و هروقت خاستم بیاد بهش زنگ میزنم
تق تق (صدای در)
(کوک خونه مجردی داره عکسشم میزارم ا.تو اونجا دعوت کرده)
_همم اومدی
+میخاستی نیام
_(پوکر فیس) بیا داخل
رفتم داخل خونش خیلی قشنگ بود ولی بازم جوری وانمود کردم انگار خوشم نیومده
_انگاری خوشت نیومده
+آ.. نبابا خوبه
_همم
+پروژه رو حل کنیم
_اون پروژه رو ول کن.. بیا ما به پروژه خودمون برسیم
+چی میگی
کوک اومد کنارم و صورتشو بهم نزدیک کرد هی میومد جلو من میرفتم عقب تر
+آ.. آ جلو ن.. نیا
_چرا ا.ت ازم میترسی
+چ.. چرا باید..ب..بترسم
_چون من یه پسرم و تو یه دختر و ما الان داخل یه خونه هستیم و اونم تنها
+کوک.. ل.. لطفا بر عقب
کوک جلو تر اومد من دیگه جا نداشتم برم عقب هم من هم اون چشمامون فقط رو لب های همدیگه بود
که یهوو کوک لباشو گذاشت رو لبم خیلی اروم مک میزد
من فقط با چشمایی که از تعجب باز شده نگاه یه کوک میکردم
کوک عقب کشید
منو با یه پوزخند نگاه میکرد
_خوشت اومد بیب اگه بخای بیشتر از اینم میتونیم پیش بریم
+نه کوک بیا فقط پروژه رو حل کنیم و این اتفاق و نادیده بگیریم باشه
کوک انگار که از حرفم خوشش نیومده بود
_خب باشه.. تو وسایل لازم و بچین منم یه نوشیدنی میارم بخوریم..
+باشه
من وسایل و چیدم و کوکم اومد
همینطور که نوشیدنی میخوردیم پروژه رو هم حل میکردیم
+امم کوک
_بله
+حس میکنم خیلی گرمهه
_نه هوا خوبه که.. تازه من سردمه
+من نه.. سرم گیج میره و گرممه و زیر دلم درد وحشدناکی دارم
_پس اثر کرد خوبه 😏
+چی گفتی
_هیچی.. من میتونم کمکت کنم اما اگه خودت بخای
+اهه.. اره میخا.. م.. اه ... کمکم کننن
_باشه بیب چه عجله ای داریی😏
حمایتتتت
ا.ت+ سن:16
شوگا* سن:19
زنگ خورد و همه رفتن بیرون منم رفتم سمته بوفه یه چیزایی گرفتم و سر میز های اونجا نشستم و تو حال خودم بودم و درحال خوردن
که یهوو
یهوووو
یهوووووو
کوک اومد نشست سر میزم
_هی برای اون پروژه تو باید بیای خونه من
+چرااا من نمیخام بیام خونه تو
_خب باشه پس من و تو هیچ نمره ای نمیگیرم
دوست نداشتم نمره نگیرم پس گفتم
+آ.... باشه خب ساعت چند
_6:30خوبه من فقط اون موقه وقتم خالیه
+اوک پس تا اون موقع از جلو چشمم گومشو (بیشعورر درس با پسرم بحرف😂)
_(تو ذهنش) هه امشب حالیت میکنم اینطوری حرف زدن با من چه عاقبتی داره😏
کوک بلند شد و رفت
(پرش زمانی ساعت بعد مدرسه)
رفتم خونه و ½ ساعت خابیدم وقتی بلند شدم ساعت 5:30بود
رفتم و یه حموم 20 min گرفتم و لباس پوشیدم(عکس میزارم)
یه ارایش کیوتم کردم
مامان ا.ت:دخترم جایی میری
+مامان امروز استادمون بهمون یه پروژه داده با دوستم میخایم حلش کنیم
مامان ا.ت:اها.. باشه پس برو (حییح خدا بده از این مامانااا😂😂)
(10minبعد)
خونه کوک خیلی هم دور نبود به راننده گفتم زره و هروقت خاستم بیاد بهش زنگ میزنم
تق تق (صدای در)
(کوک خونه مجردی داره عکسشم میزارم ا.تو اونجا دعوت کرده)
_همم اومدی
+میخاستی نیام
_(پوکر فیس) بیا داخل
رفتم داخل خونش خیلی قشنگ بود ولی بازم جوری وانمود کردم انگار خوشم نیومده
_انگاری خوشت نیومده
+آ.. نبابا خوبه
_همم
+پروژه رو حل کنیم
_اون پروژه رو ول کن.. بیا ما به پروژه خودمون برسیم
+چی میگی
کوک اومد کنارم و صورتشو بهم نزدیک کرد هی میومد جلو من میرفتم عقب تر
+آ.. آ جلو ن.. نیا
_چرا ا.ت ازم میترسی
+چ.. چرا باید..ب..بترسم
_چون من یه پسرم و تو یه دختر و ما الان داخل یه خونه هستیم و اونم تنها
+کوک.. ل.. لطفا بر عقب
کوک جلو تر اومد من دیگه جا نداشتم برم عقب هم من هم اون چشمامون فقط رو لب های همدیگه بود
که یهوو کوک لباشو گذاشت رو لبم خیلی اروم مک میزد
من فقط با چشمایی که از تعجب باز شده نگاه یه کوک میکردم
کوک عقب کشید
منو با یه پوزخند نگاه میکرد
_خوشت اومد بیب اگه بخای بیشتر از اینم میتونیم پیش بریم
+نه کوک بیا فقط پروژه رو حل کنیم و این اتفاق و نادیده بگیریم باشه
کوک انگار که از حرفم خوشش نیومده بود
_خب باشه.. تو وسایل لازم و بچین منم یه نوشیدنی میارم بخوریم..
+باشه
من وسایل و چیدم و کوکم اومد
همینطور که نوشیدنی میخوردیم پروژه رو هم حل میکردیم
+امم کوک
_بله
+حس میکنم خیلی گرمهه
_نه هوا خوبه که.. تازه من سردمه
+من نه.. سرم گیج میره و گرممه و زیر دلم درد وحشدناکی دارم
_پس اثر کرد خوبه 😏
+چی گفتی
_هیچی.. من میتونم کمکت کنم اما اگه خودت بخای
+اهه.. اره میخا.. م.. اه ... کمکم کننن
_باشه بیب چه عجله ای داریی😏
حمایتتتت
۳.۴k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.