💜! حص بنفش! 💜 پارت 6
💜!#حص_بنفش!#💜
پارت 6
__________
دیانا:کلید انداختیم رفتیم تو خونه
که یهو گوشی ارسلان زنگ خورد
رضا بود داداش من
با صدای اروم گفتم
این اینوقت شب چی میخاد
ارسلان:(صدای اروم)حتما باز کلیداشو جا گذاشته
الو رضا
رضا:داداااااششششش
ارسلان:چیهههه
رضا:چیزه چیز همین من با محراب پیتزاییم برا شمام بگیرم
ارسلان:اخه گوزمشنگ این موقع شب پیتزا میخام بکنم تو کوچه؟
رضا:اخههه دروداف دورمون پرهههه گفتم میخای تووهم بیاااا
دیانا:گوشیو از ارسی گرفتم
هوی رضا جون
رضا:یا ابلفرض خدافظ خدافظ
دیانا:تو فقد بیا خونه..😇
محراب:درودافا جمع کنید اوضاع بدجوری خیط شده
دیانا:محراب توام پاره ای داوش گللللم
ارسلان:گوشیو با خنده از دیام گرفتم
قط کردم
ارسلان:ولشون کن جوجه بیا بریم بالا
دیانا:تو برو من برم لباسمو عوض کنم پایین خیلی کثیفه
ارسلان:نمیخاد بابا
دیانا:نه اخه خیلی کثیفه
داشتیم حرف میزدیم که یهو صدای جیغ نیکا از تو اتاق متین اومد🤯🔞
ارسلان:میدونستم دارن چیکار میکنن عنترا
رفتم در اتاقو باز کردم
ارسلان:خاااک تو سرتون
متین و نیکا:چرا؟
ارسلان:این چه فیلم ترسناکیه اخه انابل؟(هه دیدین چجوری زدم تو ذوقتووون😂😂💋؟)
دیانا:ارسی ماام باهاشون ببینیییم؟(((=
ارسی:ببینیم جوجه
متین:جان؟جوجه؟
دیانا:بله🙂
متین:نکنه رل..؟😐
ارسلان:اره داوش متین اقاشم مشکلیه؟
متین:(با اعصبانیت)به عنم خوشبخت شید
از حرص دیانا گفتم
منو نیکام رل زدیم🙂
نیکا:جاان؟
متین:اره دیگه عزیزم مگه تو منو نبوسیدی؟
نیکا:بابا توکلا میخاستم حرف بزنم که دستشو زد به پهلوم
اهاا چیزه اره رلیم😁
متین:حیم
اردیا:به عنمون😂😂😂💋
ارسلان:بچه ها من بابام دره زنگ میزنه الا میام
دیانا:باشه..#حیح
____
بابا من نمیزارم همچین کاری کنی ینی چی (با عصبانیت)
باباش:ت تصمیم نمیگیری من میگیرم
به دیانا بگو وسایلشو جمع کنه فردا ظهر میان دنبالش
متین:رفتم بیرون آب بخورم دیدم ارسلان رو مبل داره با عصبانیت پاشو میکوبه رو زمین
متین:چیشده داداش
ارسلان:میگه باید تن فروشی کنه
متین:چی؟کی؟
ارسلان:کی بنظرت هااا کی
دیاناااا
متین:ینی چی مگه الکیه
ارسلان:اره الکیه واسه یه مشت لاشی الکیه
متین:حاضر بودم بخاطر ارسلان از دیانا بکشم بیرون(ینی دیگه عاشقش نباشه اَه بخدا شماها منو منحرررف کردیییین)
ولی اخه حداقل مس خاهرم دوسش داشتم
نباید اجازه میدادم
ارسلان به معنای واقعی میمیرد بعد دیانا
متین:نگران نباش داداش درستش میکنم
ارسلان:(با داد)
چیو میخای درست کنی هاا
چیوووو؟
فردا میان دنبالش میفهمی
میفهمی متییین
زندگیه منو میخان ببرن
من مگه چه گوهی خوردم که اون شده پدر من
حالم از همشون بهم میخوره
متین من بدبختم بیچارم نمیخام دیانا بره
دیانا:با نیکا به سرعت رفتیم پایین
دیانا:چیشده ارسلان
ارسلان:جوابشو ندادم
دیانا:با شمام
ارسلان:محکم از کنارش رد شدم جوری که نزدیک بود بیفته
وسایلاتو جمع کن فردا میان دنبالت
باید تن فروشی کنی
خدافظ
دیانا:انق قلبم بدجور شکست که صداش واضح اومد
چشمام پره اشک بود
متین:دیانا بزار برات توضیح بدیم
دیانا:چشمام سیاهی رفت...
من بودمو سیاهیِ مطلق🖤
....
_____________
فعلا از پارت خبری نیس
تا فردا ظهر😃
یوهوو(=💙
پارت 6
__________
دیانا:کلید انداختیم رفتیم تو خونه
که یهو گوشی ارسلان زنگ خورد
رضا بود داداش من
با صدای اروم گفتم
این اینوقت شب چی میخاد
ارسلان:(صدای اروم)حتما باز کلیداشو جا گذاشته
الو رضا
رضا:داداااااششششش
ارسلان:چیهههه
رضا:چیزه چیز همین من با محراب پیتزاییم برا شمام بگیرم
ارسلان:اخه گوزمشنگ این موقع شب پیتزا میخام بکنم تو کوچه؟
رضا:اخههه دروداف دورمون پرهههه گفتم میخای تووهم بیاااا
دیانا:گوشیو از ارسی گرفتم
هوی رضا جون
رضا:یا ابلفرض خدافظ خدافظ
دیانا:تو فقد بیا خونه..😇
محراب:درودافا جمع کنید اوضاع بدجوری خیط شده
دیانا:محراب توام پاره ای داوش گللللم
ارسلان:گوشیو با خنده از دیام گرفتم
قط کردم
ارسلان:ولشون کن جوجه بیا بریم بالا
دیانا:تو برو من برم لباسمو عوض کنم پایین خیلی کثیفه
ارسلان:نمیخاد بابا
دیانا:نه اخه خیلی کثیفه
داشتیم حرف میزدیم که یهو صدای جیغ نیکا از تو اتاق متین اومد🤯🔞
ارسلان:میدونستم دارن چیکار میکنن عنترا
رفتم در اتاقو باز کردم
ارسلان:خاااک تو سرتون
متین و نیکا:چرا؟
ارسلان:این چه فیلم ترسناکیه اخه انابل؟(هه دیدین چجوری زدم تو ذوقتووون😂😂💋؟)
دیانا:ارسی ماام باهاشون ببینیییم؟(((=
ارسی:ببینیم جوجه
متین:جان؟جوجه؟
دیانا:بله🙂
متین:نکنه رل..؟😐
ارسلان:اره داوش متین اقاشم مشکلیه؟
متین:(با اعصبانیت)به عنم خوشبخت شید
از حرص دیانا گفتم
منو نیکام رل زدیم🙂
نیکا:جاان؟
متین:اره دیگه عزیزم مگه تو منو نبوسیدی؟
نیکا:بابا توکلا میخاستم حرف بزنم که دستشو زد به پهلوم
اهاا چیزه اره رلیم😁
متین:حیم
اردیا:به عنمون😂😂😂💋
ارسلان:بچه ها من بابام دره زنگ میزنه الا میام
دیانا:باشه..#حیح
____
بابا من نمیزارم همچین کاری کنی ینی چی (با عصبانیت)
باباش:ت تصمیم نمیگیری من میگیرم
به دیانا بگو وسایلشو جمع کنه فردا ظهر میان دنبالش
متین:رفتم بیرون آب بخورم دیدم ارسلان رو مبل داره با عصبانیت پاشو میکوبه رو زمین
متین:چیشده داداش
ارسلان:میگه باید تن فروشی کنه
متین:چی؟کی؟
ارسلان:کی بنظرت هااا کی
دیاناااا
متین:ینی چی مگه الکیه
ارسلان:اره الکیه واسه یه مشت لاشی الکیه
متین:حاضر بودم بخاطر ارسلان از دیانا بکشم بیرون(ینی دیگه عاشقش نباشه اَه بخدا شماها منو منحرررف کردیییین)
ولی اخه حداقل مس خاهرم دوسش داشتم
نباید اجازه میدادم
ارسلان به معنای واقعی میمیرد بعد دیانا
متین:نگران نباش داداش درستش میکنم
ارسلان:(با داد)
چیو میخای درست کنی هاا
چیوووو؟
فردا میان دنبالش میفهمی
میفهمی متییین
زندگیه منو میخان ببرن
من مگه چه گوهی خوردم که اون شده پدر من
حالم از همشون بهم میخوره
متین من بدبختم بیچارم نمیخام دیانا بره
دیانا:با نیکا به سرعت رفتیم پایین
دیانا:چیشده ارسلان
ارسلان:جوابشو ندادم
دیانا:با شمام
ارسلان:محکم از کنارش رد شدم جوری که نزدیک بود بیفته
وسایلاتو جمع کن فردا میان دنبالت
باید تن فروشی کنی
خدافظ
دیانا:انق قلبم بدجور شکست که صداش واضح اومد
چشمام پره اشک بود
متین:دیانا بزار برات توضیح بدیم
دیانا:چشمام سیاهی رفت...
من بودمو سیاهیِ مطلق🖤
....
_____________
فعلا از پارت خبری نیس
تا فردا ظهر😃
یوهوو(=💙
۷۱.۰k
۲۱ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.