رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۴۰
دیانا: خوب زشت نیست منو یاشار بریم فقط
ارسلان: عومممممم میخوای منم باهاتون بیام
دیانا: نمیدونم بیا
ارسلان: حله گلو من میخرم
دیانا: هوووو نیاز نیست زیاد ریخت و پاش کنی واسه خودتم نگر دار( اوه اوه 😉)
ارسلان: شما نگران نباش
دیانا: باشه من برم یکممم خودم فکر کنم خاستگاری اوکی شد بهت زنگ میزنم
ارسلان: فقط زود میخوام برم کت شلوار بخرم
دیانا: بلههه مگه خاستگاری توعه
ارسلان: عه بابا بزرگ ترم مثلا میخوام ساقدوش بشم
دیانا: عیش باشه برو خدافظ
ارسلان: قربونت خدافظ
دیانا: ببین منو به چه کارایی وادار میکنی یاشار
یاشار: بابا آجی
دیانا: ای درد بگیره اون آجی حالا اومد و خانوادش راضی نشدن
یاشار: چرا نشن میشن نشدنم با ستایش فرار میکنم
دیانا: مگه کیسه است بزنی زیره بغلت فرار کنی در ضمن پسر الان اگرم جواب بده تو که نمیتونی ازدواج کنی باید نامزد بمونی تاااااا ۲۰ سالگیت سالگیتون
پارت ۴۰
دیانا: خوب زشت نیست منو یاشار بریم فقط
ارسلان: عومممممم میخوای منم باهاتون بیام
دیانا: نمیدونم بیا
ارسلان: حله گلو من میخرم
دیانا: هوووو نیاز نیست زیاد ریخت و پاش کنی واسه خودتم نگر دار( اوه اوه 😉)
ارسلان: شما نگران نباش
دیانا: باشه من برم یکممم خودم فکر کنم خاستگاری اوکی شد بهت زنگ میزنم
ارسلان: فقط زود میخوام برم کت شلوار بخرم
دیانا: بلههه مگه خاستگاری توعه
ارسلان: عه بابا بزرگ ترم مثلا میخوام ساقدوش بشم
دیانا: عیش باشه برو خدافظ
ارسلان: قربونت خدافظ
دیانا: ببین منو به چه کارایی وادار میکنی یاشار
یاشار: بابا آجی
دیانا: ای درد بگیره اون آجی حالا اومد و خانوادش راضی نشدن
یاشار: چرا نشن میشن نشدنم با ستایش فرار میکنم
دیانا: مگه کیسه است بزنی زیره بغلت فرار کنی در ضمن پسر الان اگرم جواب بده تو که نمیتونی ازدواج کنی باید نامزد بمونی تاااااا ۲۰ سالگیت سالگیتون
- ۶.۱k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط