رمان رویایی همانند کابوس پارت 68

#رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـی‌کـ‌ابـ‌وس🦅"!
#part69

#matin'🦅
دستمو گرفت
-میترسم‌متین
نشستم کنارش گفتم
-وقتی من اینجام از چیزی نترس
-قول میدی ولم‌نکنی؟
-قول
-قول میدی به رویا رو ندی
خندیدم گفتم=
-قول
بعد خم شدم سرشو بوسیدم روشو کشیدم رفتم بیرون
حواسم بود باهاش مهربون شده بودم خوب چیکار کنم تحمل ناراحتیشو ندارم
داشتم میرفتم پایین که دایی صدام کرد برگشنم گفتم
-بله دایی کاری داشتی
-بیا اتاقم
باشه ای گفتم دنبالش رفتم تو‌اتاقش‌گفتم
-بله
-رویا گفت بهش بی توجهی میکنی
-‌خوب؟
-میدونی که اگه ازت جدا شه برشکست میشیم؟
-خوب نمیتونم بهش توجه کنم چون دوسش ندارم
-پس چطوری به اون دختره نیکا توجه میکنی
-منظور؟
اومد رو به روم وایستاد گفت=
-منظورم اینه که بدونی اون یه خدمتکاره تو یه ارباب نزار بیش از حدش پیش بره الانم برو دل رویا رو بدست بیار رو یبار دیگ‌ببینم یا بفهمم به رویا بی توجهی کردی هم اون دختره رو از کار میندازم بیرون هم خودتو
- یعنی دارید میگید عشق زوری؟
-دقیقا همینو میگم الانم برو بیرون
-باشه
رفتم بیرون نمیخواستم نیکا ناراحت شه اما اهوراخان حتی از جونمم برام مهم تر بود
رفتم سمت اتاقم رویا رو تخت دراز کشیده بود
نفسم حبس کردم تو سینه گفتم
-رویا قهری؟
بهم‌نگاه کرد گفت=
-ارع
-چرا؟
-اولا هیچ ذوقی برای بابا شدن نداری دوما بهم توجه‌ نمیکنی
بازم‌گفت بابا هرزه
بلند شد اومد رو به روم دستمو گذاشت رو شکمش گفت
-بچه تو اینجاست متین
داشتم از عصبانیت منفجر میشدم
یه لبخند زدم‌گفتم
-میدونم بچه منه
-همین؟؟
دستشو دور‌گرونم حلق کرد گفت
-ته خوشحالیت اینه؟
بعد لباشو‌گذاشت رو لبام
#nika'🪆
خیلی خوشحال بودم متین بهم قول داد به رویا رو نده:)
تلاش کردم بخوابم ولی خوابم نبرد
بلند شدم رفتم بیرون داشتم رو میشدم از کنار اتاق متین رد شدم‌
که یه چیزی خورد به چشم برگشتم‌دیدم‌متین رویا دارن باهم.
بغض کردم پس قولش چی؟
رویا= عه نیکا
متین سریع برگشت منو‌دید
سریع رفتم‌پایین
رسیدم حیاط‌که یکی‌دستمو کشید
برکشتم دیدم متینه
-ولم کن دروغگو‌این بود قولت؟
-بس کن‌
-خفه شو قول دادی نزدیکش نشی حتی قول دادی ولم‌نکنی:)
-ولت نمیکنم
-میکنی قولاتم مث عشقت الکیه
-‌الان‌چیشد؟
-گفتی به رویا رو نمیدی
-زنمه اصن‌خوب کردم
#matin'📯
کاش میتونستم بهش بگم‌چرا با رویام
کاش میتونستم بگم من فقط اونو میخوام‌اما نه
نباید میگفتم
-زنته ارع؟
-ارع زنمه
-دوسش داری ارع؟
چشام بستم از روی اجبار گفتم
-ارع
-خوشبخت شید
بعد هلم داد اونور...
دیدگاه ها (۸)

رمان رویایی همانند کابوس پارت 69

جرررر...هیق یادش بخیر

پست جدید اتوسا

بیب من برمیگردمپارت : 54گوشیمو خاموش کردم و دستمو بالا بردم ...

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط