رمان رویایی همانند کابوس پارت 69
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🔮"!
#𝙥𝙖𝙧70
#matin'🌱
بعد هلم داد اونور رفت تو
خواستم دنبالش برم ک گوشیمزنگ خورد اشکان بود
-الو
اشکان- اماده شدید واسه مهمونی امروز؟
-میشه کنسلش کنی
اشکان-اخه.....
- نمیتونیم بیایم بخاطر مشکلاتی که پیش اومده
اشکان-پس واسه کی رزو کنممهمونیو
-وقتی حالمون خوب شد زنگ میزنیم
اشکان-باشه پس زنگ بزنم به مهمونا بگم نیاین
- ممنون
بعد گوشیمو قطع کردم.
اشک تو چشام جمع شده بود.
حالمخوب نبود رفتم سوار ماشین شدم
فقط این میتونست ارومم کنه
پامو گذاشتم رو گاز زدم بیرون.
#nika"🦅
سریع رفتم بالا اشک تو چشام جمع شده بود لعنت بهم متین لعنت
لعنت بهت که با احساساتم بازی میکنی.
بالشت برداشتم سرمو بردم توش از ته دل جیغ زدم
گلوم سوخت اما واسممهم نبود همینطوری داشتم جیغ میزدم
چرامن باید عاشق این عوضی میشدم.
لعنتتت بهتتت
بالشت و پرت کردمخورد به در حالم اصن خوب نبود کاش دیانا اینجا بود کاش اینجا بود بغلش میکردم واقعا الان بهش از ته دل احتیاج داشتم.
#matin"
پام رو گاز بود همینطوری داشتم میرفتم اصن واسم شلوغی ترافیک مهم نبود فقط پامو گذاشته بودم رو گاز
گوشیم زنگ خورد برگشتم با گوشی نگاه کنم یه کامیون اومد جلو رامو سیاهی مطلق
#arslwan
تواتاق بودم به فکر دیانا گوشیم زنگ خورد متین بود
برداشتم جواب دادم
-بله داداش؟
منشی-شما فامیلای اقای متینی هستید
-بله من برادرشونم
منشی-ایشون یه تصادف داشتن الان بیمارستان.... هستن .
-باشه باشه
بعد قطع کردم سریع از اتاق رفتم بیرون
رسیدم وسط خونه داد زدم
-بابا رکسانااا رویاااا
همه اومدن حتی نیکا چن تا از خدمتکارا
اهورا-چیشده؟
ارسلان-متین تصادف کرده
#nika
ارسلان ک گفتمتین تصادف کرده سرمگیج رفت
رویا رکسانا ارسلان اهوراخان رفتن بیمارستان اما من نمیتونستم برم چون نسبتی با متین ندارم
نگرانش بودم خدا چیزیش نشه
حاظرم کتکم بزنه هر چی میخواد بخواد بگ ولی چیزی نشه خدا التماست میکنم
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس"!
『ادامه دارد....❥』
#𝙥𝙖𝙧70
#matin'🌱
بعد هلم داد اونور رفت تو
خواستم دنبالش برم ک گوشیمزنگ خورد اشکان بود
-الو
اشکان- اماده شدید واسه مهمونی امروز؟
-میشه کنسلش کنی
اشکان-اخه.....
- نمیتونیم بیایم بخاطر مشکلاتی که پیش اومده
اشکان-پس واسه کی رزو کنممهمونیو
-وقتی حالمون خوب شد زنگ میزنیم
اشکان-باشه پس زنگ بزنم به مهمونا بگم نیاین
- ممنون
بعد گوشیمو قطع کردم.
اشک تو چشام جمع شده بود.
حالمخوب نبود رفتم سوار ماشین شدم
فقط این میتونست ارومم کنه
پامو گذاشتم رو گاز زدم بیرون.
#nika"🦅
سریع رفتم بالا اشک تو چشام جمع شده بود لعنت بهم متین لعنت
لعنت بهت که با احساساتم بازی میکنی.
بالشت برداشتم سرمو بردم توش از ته دل جیغ زدم
گلوم سوخت اما واسممهم نبود همینطوری داشتم جیغ میزدم
چرامن باید عاشق این عوضی میشدم.
لعنتتت بهتتت
بالشت و پرت کردمخورد به در حالم اصن خوب نبود کاش دیانا اینجا بود کاش اینجا بود بغلش میکردم واقعا الان بهش از ته دل احتیاج داشتم.
#matin"
پام رو گاز بود همینطوری داشتم میرفتم اصن واسم شلوغی ترافیک مهم نبود فقط پامو گذاشته بودم رو گاز
گوشیم زنگ خورد برگشتم با گوشی نگاه کنم یه کامیون اومد جلو رامو سیاهی مطلق
#arslwan
تواتاق بودم به فکر دیانا گوشیم زنگ خورد متین بود
برداشتم جواب دادم
-بله داداش؟
منشی-شما فامیلای اقای متینی هستید
-بله من برادرشونم
منشی-ایشون یه تصادف داشتن الان بیمارستان.... هستن .
-باشه باشه
بعد قطع کردم سریع از اتاق رفتم بیرون
رسیدم وسط خونه داد زدم
-بابا رکسانااا رویاااا
همه اومدن حتی نیکا چن تا از خدمتکارا
اهورا-چیشده؟
ارسلان-متین تصادف کرده
#nika
ارسلان ک گفتمتین تصادف کرده سرمگیج رفت
رویا رکسانا ارسلان اهوراخان رفتن بیمارستان اما من نمیتونستم برم چون نسبتی با متین ندارم
نگرانش بودم خدا چیزیش نشه
حاظرم کتکم بزنه هر چی میخواد بخواد بگ ولی چیزی نشه خدا التماست میکنم
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس"!
『ادامه دارد....❥』
۳۷.۹k
۰۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.