عروسک خانوم من
p36
ا.ت: باشه بزارید دست صورتمو بشورم پایین منتظرتونم...راستی امیلیا صبحانه درست کرده؟
کوک: عام امیلیا مافیا زاده یا مافیا نیست
ا.ت: اما شاید بتونه تو مهمونی
باشه
تهیونگ حلقه توی انگشتشو در آورد و رو میز گذاشت
تهیونگ: این حلقه خصوصی فقط برا من طراحی شده که میگه کی هستم
ا.ت: تهیونگگگگ نیازه هر بار بگم منم تو این جشن بودم؟تازه این حلقه سه تیر مخفی برا حفاظت داره اما نمیتونیم الکی شلیک کنیم چون حلقه ها کنترل میشن
کوک و تهیونگ: واووو افرین از کجا اینو میدونی
ا.ت: اهم باورت نمیشه اماخودم طراحیشون کردم
کوک: جدی؟
ا.ت: اره
کوک دیگه حوصله نذاشت دست ا.ت رو گرفت و از تخت انداختش پایین
کوک: برو دست و صورتتو بشور
ا.ت: هی این چه طرز رفتاره
کوک اخمی کرد و ا.ت هم با نگاه سرد جوابشو داد و از اتاق رفت بیرون
تهیونگ: کوک درست رفتار کن
کوک: بخاطر دیشبه بابا
تهیونگ: دیشب؟!
کوک: خب من امدم خونه و...(کلشو تعریف کرد)
تهیونگ: واقعا نمیدونم چی بگم...میشه بیخیال ا.ت شی،
کوک: نه
تهیونگ پوزخندی زد و از اتاق رفت بیرون و وسایل طراحی رو اورد توی حال و ا.ت که امد سه تایی نشستن و طراحی کردن...ماسکای فوقالعاده
ا.ت: هی تهیونگ از کوک بپرس تم چه رنگیه؟
تهیونگ: من!
کوک: ته به ا.ت بگو سیاه با خط طلایی
تهیونگ: وات!
ا.ت حرفی نزد و دوباره مشغول شد و تهیونگ هم سری از گیجی تکون داد و مشغول شد اما پوزخند خوبی رو لب_ای کوک بود چون ا.ت کاملا یادش رفته بود چیزی رو
کوک: تهیونگ به ا.ت اینو بگو....بگو که اون دعوت نیست
ا.ت: چیییی؟من یکی از بزرگترین مافیاهام
کوک: هه بودی دختر...فکر کنم یه مدت کاراتو جمع کردی بیای اینجا
ا.ت: دیشب بهت گفتم...من برمیگردم انگلستان اما من از کارم کامل کنار نکشیدم
کوک: اما نمیتونم دشمنمو دعوت کنم
زنگ گوشی ا.ت مهلتی واسه جواب به کوک نداد...ا.ت با دیدن شماره رقت توی اتاقش
ا.ت: الو قربان
پ.ک: دخترم میدونی مهمونی مافیا ها فرداست؟
ا.ت: اره میدونم مهمونیه ولی نمیدونستم مال فرداس
پ.ک: ا.ت...تو دعوت نیستی احتمالا اما امشب بهترین شب برای جمعآوری اطلاعات از کوک و تهیونگه
ا.ت: هوففففف میدونم چیکار کنم رئیس تازه امیلیا هنوز کارش شروع نکرده اونم نمیاد که بتونم کمک بگیرم
پ.ک: ا.ت دخترم یه راهی پیدا کن من دیگه نمیتونم بیشتر عمر کنم
ا.ت: چشم...فقط یه چیز من با گفتن حقیقت میخوام برگردم انگلیس
پ.ک: چی
ا.ت: اره من نمیخوام فقط به خاطر این خانواده سالها تلاشمو بیرون بریزم
پ.ک: درموردش حرف میزنیم...راستی تو اطلاعات درجه یک همه مافیاها رو واسه اون حلقه داری اما امسال نمیتونی کاری کنی
ا.ت: اههه نههههه من نمیتونم اطلاعات رو بدم من عهد بستم فاش نکنمشون
پ.ک: تو یه راهی پیدا میکنی دخترم...فعلا خداحافظ
ا.ت با اعصابی خط خطی بدون حرف....
ا.ت: باشه بزارید دست صورتمو بشورم پایین منتظرتونم...راستی امیلیا صبحانه درست کرده؟
کوک: عام امیلیا مافیا زاده یا مافیا نیست
ا.ت: اما شاید بتونه تو مهمونی
باشه
تهیونگ حلقه توی انگشتشو در آورد و رو میز گذاشت
تهیونگ: این حلقه خصوصی فقط برا من طراحی شده که میگه کی هستم
ا.ت: تهیونگگگگ نیازه هر بار بگم منم تو این جشن بودم؟تازه این حلقه سه تیر مخفی برا حفاظت داره اما نمیتونیم الکی شلیک کنیم چون حلقه ها کنترل میشن
کوک و تهیونگ: واووو افرین از کجا اینو میدونی
ا.ت: اهم باورت نمیشه اماخودم طراحیشون کردم
کوک: جدی؟
ا.ت: اره
کوک دیگه حوصله نذاشت دست ا.ت رو گرفت و از تخت انداختش پایین
کوک: برو دست و صورتتو بشور
ا.ت: هی این چه طرز رفتاره
کوک اخمی کرد و ا.ت هم با نگاه سرد جوابشو داد و از اتاق رفت بیرون
تهیونگ: کوک درست رفتار کن
کوک: بخاطر دیشبه بابا
تهیونگ: دیشب؟!
کوک: خب من امدم خونه و...(کلشو تعریف کرد)
تهیونگ: واقعا نمیدونم چی بگم...میشه بیخیال ا.ت شی،
کوک: نه
تهیونگ پوزخندی زد و از اتاق رفت بیرون و وسایل طراحی رو اورد توی حال و ا.ت که امد سه تایی نشستن و طراحی کردن...ماسکای فوقالعاده
ا.ت: هی تهیونگ از کوک بپرس تم چه رنگیه؟
تهیونگ: من!
کوک: ته به ا.ت بگو سیاه با خط طلایی
تهیونگ: وات!
ا.ت حرفی نزد و دوباره مشغول شد و تهیونگ هم سری از گیجی تکون داد و مشغول شد اما پوزخند خوبی رو لب_ای کوک بود چون ا.ت کاملا یادش رفته بود چیزی رو
کوک: تهیونگ به ا.ت اینو بگو....بگو که اون دعوت نیست
ا.ت: چیییی؟من یکی از بزرگترین مافیاهام
کوک: هه بودی دختر...فکر کنم یه مدت کاراتو جمع کردی بیای اینجا
ا.ت: دیشب بهت گفتم...من برمیگردم انگلستان اما من از کارم کامل کنار نکشیدم
کوک: اما نمیتونم دشمنمو دعوت کنم
زنگ گوشی ا.ت مهلتی واسه جواب به کوک نداد...ا.ت با دیدن شماره رقت توی اتاقش
ا.ت: الو قربان
پ.ک: دخترم میدونی مهمونی مافیا ها فرداست؟
ا.ت: اره میدونم مهمونیه ولی نمیدونستم مال فرداس
پ.ک: ا.ت...تو دعوت نیستی احتمالا اما امشب بهترین شب برای جمعآوری اطلاعات از کوک و تهیونگه
ا.ت: هوففففف میدونم چیکار کنم رئیس تازه امیلیا هنوز کارش شروع نکرده اونم نمیاد که بتونم کمک بگیرم
پ.ک: ا.ت دخترم یه راهی پیدا کن من دیگه نمیتونم بیشتر عمر کنم
ا.ت: چشم...فقط یه چیز من با گفتن حقیقت میخوام برگردم انگلیس
پ.ک: چی
ا.ت: اره من نمیخوام فقط به خاطر این خانواده سالها تلاشمو بیرون بریزم
پ.ک: درموردش حرف میزنیم...راستی تو اطلاعات درجه یک همه مافیاها رو واسه اون حلقه داری اما امسال نمیتونی کاری کنی
ا.ت: اههه نههههه من نمیتونم اطلاعات رو بدم من عهد بستم فاش نکنمشون
پ.ک: تو یه راهی پیدا میکنی دخترم...فعلا خداحافظ
ا.ت با اعصابی خط خطی بدون حرف....
۲.۷k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.