عروسک خانوم من من
p37
ا.ت با اعصابی خط خطی بدون حرف گوشی رو قطع کرد و رفت توی حال و دوباره مشغول طراحی شد اخم رو صورتش کوک رو قلقلک میداد که اذیتش کنه و تهیونگ هم میخواست بدونه واقعا حرف کوک اینقدر ناراحتش کرده
ته: ا.ت چی شوه؟از کوک ناراحتی
ا.ت: نه مسئله اون نیست
کوک: پس چیه
ا.ت داغ کرده بود کوک مدام رو اعصابش بود با عصبانیت بلد شد یه چک زد تو گوش کوک و گوشیش رو برداشت و رفت بیرون عمارت توی حیاط جایی که کوک پیداش نکنه و طبقانتظارش کوک داشت دنبالش برا تلافی میگشت...به یه شماره زنگ زد
ا.ت: الو منم
=رئیس!!
ا.ت: اره خودمم...استراحت بسه از الان به همه زنگ بزن بیان سر کار و پروژه حلقه رو برام بفرس و باید بتونید امروز یک سوم اسلحه مورد نیاز انگلیس رو تامین کنید
=رئیس این خیلی زیاده امکان نداره
ا.ت: هه اگه اینبار رو نکنید تک تکون کشته میشید
=ب..بله رئیس...فایل هم میفرستم بهتون
ا.ت گوشی رو قطع کرد و روی زمین نشست و سرشو تو دستاش گرفت
کوک ویو
گوشیم زنگ خورد جواب دارم
_رئیسسسس
کوک: چیه
_رئیس ما از دیگه تحت فشار نیستیم باند شیطان توی انگلیس دوباره به کار افتاده اینقدر زود که باورم نمیشه خیلی عجیبه
کوک: چطور ممکنه
_احتمالا بخاطر اسلحه هست
کوک: بخاطر حلقه...نمیتونه اطلاعات رو بده به کسی(اروم)باشه بیخیال انگلیس ما با آمریکا کار میکنیم
گوشی رو قطع کرد اما دوباره صدای زنگ امد تاکان بود
تاکان: جونگکوک...میتونم امشب بیام اونجا
کوک: تو حلقه نداری
تاکان: از قبل میام اونجا
کوک: اوکی باید خونو بگیری
کوک گوشی رو قطع کرد و نگاه بوته ها کرد که تکون میخورن...نزدیک شد و جسم دختری رو دید که تو خودش جمع شده بود و چرت و پرت میگفت...خواست به ا.ت نزدیک شه اما فکر کرد دوری ازش بهتره پس برگشت تو خونه مشغول طراحی با ته شد...بعد از چند دقیقه ا.ت برگشت و شروع کرد طراحی کردن
کوک: هوف ا.ت تو دوباره امدی رو کار
ا.ت: اره نمیتونم اطلاعات رو به کسی بدم همه خم نگران اطلاعاتشونن
کوک: ....اوکی امشب نیستی اینجا
ا.ت: هاااا چرا؟
کوک: چون نمیخوام تو رو دعوت کنم تو دشمنم حساب میشی
ا.ت: اره ولی همه تو این مهمونی دشمن همن دلیل نمیشه
کوک: ولی این خونه منه و در ضمن یه راه داری...به عنوان دوست دخترم همراهیم کنی
تهیونگ،ا.ت: چیییی؟
کوک: چیز عجیبیه؟
ا.ت سرشو انداخت پایین مجبور بود قبول کنه مداد الکتریکی رو نگاه کرد و لب...اشو از هم باز کرد
ا.ت: من...برنامه ریزی رنگ حلقه ها رو دوباره انجام میدم...آپدیتش برا حلقههاتون میاد اعمالش کنید
کوک: این جواب من نیست
ا.ت: امشب میتونی خودت حلقه رو دستم کنی
کوک: پس قبول کردی پارتنر باشی
ا.ت سرشو تکون داد تهیونگ خیلی سعی داشت ندیده بگیره اوضاع رو انگار ا.ت از یه چیز دیگه عصبی بود...نیشگون....
۳۰❤
ا.ت با اعصابی خط خطی بدون حرف گوشی رو قطع کرد و رفت توی حال و دوباره مشغول طراحی شد اخم رو صورتش کوک رو قلقلک میداد که اذیتش کنه و تهیونگ هم میخواست بدونه واقعا حرف کوک اینقدر ناراحتش کرده
ته: ا.ت چی شوه؟از کوک ناراحتی
ا.ت: نه مسئله اون نیست
کوک: پس چیه
ا.ت داغ کرده بود کوک مدام رو اعصابش بود با عصبانیت بلد شد یه چک زد تو گوش کوک و گوشیش رو برداشت و رفت بیرون عمارت توی حیاط جایی که کوک پیداش نکنه و طبقانتظارش کوک داشت دنبالش برا تلافی میگشت...به یه شماره زنگ زد
ا.ت: الو منم
=رئیس!!
ا.ت: اره خودمم...استراحت بسه از الان به همه زنگ بزن بیان سر کار و پروژه حلقه رو برام بفرس و باید بتونید امروز یک سوم اسلحه مورد نیاز انگلیس رو تامین کنید
=رئیس این خیلی زیاده امکان نداره
ا.ت: هه اگه اینبار رو نکنید تک تکون کشته میشید
=ب..بله رئیس...فایل هم میفرستم بهتون
ا.ت گوشی رو قطع کرد و روی زمین نشست و سرشو تو دستاش گرفت
کوک ویو
گوشیم زنگ خورد جواب دارم
_رئیسسسس
کوک: چیه
_رئیس ما از دیگه تحت فشار نیستیم باند شیطان توی انگلیس دوباره به کار افتاده اینقدر زود که باورم نمیشه خیلی عجیبه
کوک: چطور ممکنه
_احتمالا بخاطر اسلحه هست
کوک: بخاطر حلقه...نمیتونه اطلاعات رو بده به کسی(اروم)باشه بیخیال انگلیس ما با آمریکا کار میکنیم
گوشی رو قطع کرد اما دوباره صدای زنگ امد تاکان بود
تاکان: جونگکوک...میتونم امشب بیام اونجا
کوک: تو حلقه نداری
تاکان: از قبل میام اونجا
کوک: اوکی باید خونو بگیری
کوک گوشی رو قطع کرد و نگاه بوته ها کرد که تکون میخورن...نزدیک شد و جسم دختری رو دید که تو خودش جمع شده بود و چرت و پرت میگفت...خواست به ا.ت نزدیک شه اما فکر کرد دوری ازش بهتره پس برگشت تو خونه مشغول طراحی با ته شد...بعد از چند دقیقه ا.ت برگشت و شروع کرد طراحی کردن
کوک: هوف ا.ت تو دوباره امدی رو کار
ا.ت: اره نمیتونم اطلاعات رو به کسی بدم همه خم نگران اطلاعاتشونن
کوک: ....اوکی امشب نیستی اینجا
ا.ت: هاااا چرا؟
کوک: چون نمیخوام تو رو دعوت کنم تو دشمنم حساب میشی
ا.ت: اره ولی همه تو این مهمونی دشمن همن دلیل نمیشه
کوک: ولی این خونه منه و در ضمن یه راه داری...به عنوان دوست دخترم همراهیم کنی
تهیونگ،ا.ت: چیییی؟
کوک: چیز عجیبیه؟
ا.ت سرشو انداخت پایین مجبور بود قبول کنه مداد الکتریکی رو نگاه کرد و لب...اشو از هم باز کرد
ا.ت: من...برنامه ریزی رنگ حلقه ها رو دوباره انجام میدم...آپدیتش برا حلقههاتون میاد اعمالش کنید
کوک: این جواب من نیست
ا.ت: امشب میتونی خودت حلقه رو دستم کنی
کوک: پس قبول کردی پارتنر باشی
ا.ت سرشو تکون داد تهیونگ خیلی سعی داشت ندیده بگیره اوضاع رو انگار ا.ت از یه چیز دیگه عصبی بود...نیشگون....
۳۰❤
۵.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.