love Between the Tides
love Between the Tides³⁷
ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟
تهیونگ: دوست دختر ندارم خریدم اعتراف کنم
ا/ت: اها موفق باشی
تهیونگ: ممنون
ا/ت: اگر کمک خواستی میتونم کمکت کنم
چیزی نگفت و ایستاد
ا/ت: بیا
تهیونگ: صبر کن
ا/ت: جانم چیشده؟
تهیونگ: میتونی کمکم کنی
ا/ت: آره
تهیونگ: تو که گفتی عاشقمی پس چرا میخوای کمکم کنی تو سه روز فراموشم کردی
ا/ت: نه فراموش نکردم و نمیکنم چون زمانی که کنار تو هستم از بهترین لحظه های زندگی
من میشه گفت که هست
تهیونگ: پس چرا برام تلاش نمیکنی؟
ا/ت: چون غیرممکنه و هر تلاشی کنم نتیجه ای نداره به احساسی که دارم فکر نکن
تهیونگ:خب کمکم میکنی که به کسی که دوسش دارم اعتراف کنم
ا/ت: آره
تهیونگ: پس اجازه میدی این رو بذارم گردنت
ا/ت: گردن من چرا؟باید بدی به عشقت
تهیونگ: منم میخوام این کار رو کنم
ا/ت: یعنی چی؟
لبخندی زد
تهیونگ: درسته سه ماه بیشتر نیست که باهم آشنا شدیم ولی فکر میکنم ده ساله باهم آشنا هستیم پس میخوام ادامه زندگیم
کنارم باشی
لبخندی زدم اما چشمام پر از اشک شده بود دستم رو گرفت
تهیونگ: اول دوست بچگیت بودم و بعد استادت بعد هم دوست صمیمیت اما الان میخوام دوست پسرت باشم میشه؟ این رو بذاری گردنت
ا/ت: میشه خودت بذاری؟
لبخندی زد و گردنبند رو از جعبه بیرون آورد
تهیونگ: میشه موهات رو بالا بگیری؟
ا/ت: باشه
تهیونگ: دوسش داری؟
ا/ت: آره خیلی دوسش دارم
تهیونگ: میشه بوست کنم؟
ا/ت: چرا اجازه میگیری تو که اینکار رو قبلا انجام دادی
چیزی نگفت و صورتش رو به صورتم نزدیک کرد و بوسه ای به لبم زد و بعد از من جدا شد
و لبخندی زد
ا/ت: مامانم داره زنگ میزنه
م: الو ا/ت
ا/ت: جانم مامان
م: کجایی؟
ا/ت: با تهیونگ بیرونم
م: کی میای
ا/ت:چی چرا میپرسی؟ بابا خونست؟
م: آره خونست چون نمیتونم تحملش کنم بهت زنگ زدم گفتم بیا
ا/ت: نمیتونی بابا رو تحمل کنی؟
م: نه سریع بیا
ا/ت: باشه
تهیونگ: چیزی شده؟
ا/ت: نه میخوام برم خونه
تهیونگ: خب باشه بریم
چند دقیقه بعد
ا/ت: خب من برم
تهیونگ: باشه
ا/ت: مراقب خودت باش خداحافظ
تهیونگ: خداحافظ
ا/ت: فردا میبینمت
تهیونگ: کلاس دارید با من؟
ا/ت: آره
تهیونگ: امروز هم داشتید
ا/ت: آره دوشنبه ها و سه شنبه ها کلاس داریم
تهیونگ: باشه فردا میبینمت
ا/ت: باشه 👋🏻
تهیونگ: 👋🏻
رفتم داخل
ا/ت: مامان
م: ا/ت
ا/ت: بله
م: خیلی خوشحالی چیزی شده؟
ا/ت: نه بابا کجاست
م: اومد خونه خسته بود الان تو اتاق
ا/ت: مامان من میدونم راحت نیستی خونه بابا دوست داری خونه بخریم
م: نهه نه خوبه اینجا عزیزم
پ: چیزی شده؟
ا/ت: بابا
پ: نمیخوای بری بخوابی دخترم؟
ا/ت: بخوابم؟
پ: آره
ا/ت: باشه شب بخیر
م: صبر کن
ا/ت: جانم
م: گردنبند
ا/ت: این رو امشب خریدم
م: خیلی خوشگله
لبخندی زدم و رفتم اتاقم
فردا
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم
و دوش گرفتم و لباسم پوشیدم و تو آینه خودم رو میدیدم و فقط نگاهم به گردنبندم بود لبخندی زدم و دستم رو به لبم زدم و لبخند میزدم که گوشیم زنگ خورد
(❣️my heart❣️T💗)
ا/ت: الو
تهیونگ: سلام
ا/ت: سلام
تهیونگ: کجایی؟
ا/ت: خونه دارم آماده میکنم
تهیونگ: با اتوبوس میای؟
ا/ت: آره
تهیونگ: باشه خدافظ
ا/ت: خدافظ
بدون اینکه صبحونه بخورم رفتم بیرون
یه ماشین دیدم چراغش خاموش و روشن میشد
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: دلم برات تنگ شده بود نمیتونستم صبر کنم تا اونجا ببینمت
ا/ت: 😊
دستم رو گرفت و رفتیم داخل ماشین نشستیم
چند دقیقه بعد
ا/ت: وایی نه کلاس اولم تشکیل نمیشه
تهیونگ: خب مشکلی نیست وقت بیشتری داریم
ا/ت: ولی تو کلاس داری
تهیونگ: نه من ساعت ۱۰ کلاس دارم
ا/ت: ۱۰کلاس داری ۸:۳۰ دقیقه اومدی اینجا
تهیونگ: آره صبحونه خوردی؟
ا/ت: نه
تهیونگ: پس میریم باهم میخوریم
ا/ت: باشه
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟
تهیونگ: دوست دختر ندارم خریدم اعتراف کنم
ا/ت: اها موفق باشی
تهیونگ: ممنون
ا/ت: اگر کمک خواستی میتونم کمکت کنم
چیزی نگفت و ایستاد
ا/ت: بیا
تهیونگ: صبر کن
ا/ت: جانم چیشده؟
تهیونگ: میتونی کمکم کنی
ا/ت: آره
تهیونگ: تو که گفتی عاشقمی پس چرا میخوای کمکم کنی تو سه روز فراموشم کردی
ا/ت: نه فراموش نکردم و نمیکنم چون زمانی که کنار تو هستم از بهترین لحظه های زندگی
من میشه گفت که هست
تهیونگ: پس چرا برام تلاش نمیکنی؟
ا/ت: چون غیرممکنه و هر تلاشی کنم نتیجه ای نداره به احساسی که دارم فکر نکن
تهیونگ:خب کمکم میکنی که به کسی که دوسش دارم اعتراف کنم
ا/ت: آره
تهیونگ: پس اجازه میدی این رو بذارم گردنت
ا/ت: گردن من چرا؟باید بدی به عشقت
تهیونگ: منم میخوام این کار رو کنم
ا/ت: یعنی چی؟
لبخندی زد
تهیونگ: درسته سه ماه بیشتر نیست که باهم آشنا شدیم ولی فکر میکنم ده ساله باهم آشنا هستیم پس میخوام ادامه زندگیم
کنارم باشی
لبخندی زدم اما چشمام پر از اشک شده بود دستم رو گرفت
تهیونگ: اول دوست بچگیت بودم و بعد استادت بعد هم دوست صمیمیت اما الان میخوام دوست پسرت باشم میشه؟ این رو بذاری گردنت
ا/ت: میشه خودت بذاری؟
لبخندی زد و گردنبند رو از جعبه بیرون آورد
تهیونگ: میشه موهات رو بالا بگیری؟
ا/ت: باشه
تهیونگ: دوسش داری؟
ا/ت: آره خیلی دوسش دارم
تهیونگ: میشه بوست کنم؟
ا/ت: چرا اجازه میگیری تو که اینکار رو قبلا انجام دادی
چیزی نگفت و صورتش رو به صورتم نزدیک کرد و بوسه ای به لبم زد و بعد از من جدا شد
و لبخندی زد
ا/ت: مامانم داره زنگ میزنه
م: الو ا/ت
ا/ت: جانم مامان
م: کجایی؟
ا/ت: با تهیونگ بیرونم
م: کی میای
ا/ت:چی چرا میپرسی؟ بابا خونست؟
م: آره خونست چون نمیتونم تحملش کنم بهت زنگ زدم گفتم بیا
ا/ت: نمیتونی بابا رو تحمل کنی؟
م: نه سریع بیا
ا/ت: باشه
تهیونگ: چیزی شده؟
ا/ت: نه میخوام برم خونه
تهیونگ: خب باشه بریم
چند دقیقه بعد
ا/ت: خب من برم
تهیونگ: باشه
ا/ت: مراقب خودت باش خداحافظ
تهیونگ: خداحافظ
ا/ت: فردا میبینمت
تهیونگ: کلاس دارید با من؟
ا/ت: آره
تهیونگ: امروز هم داشتید
ا/ت: آره دوشنبه ها و سه شنبه ها کلاس داریم
تهیونگ: باشه فردا میبینمت
ا/ت: باشه 👋🏻
تهیونگ: 👋🏻
رفتم داخل
ا/ت: مامان
م: ا/ت
ا/ت: بله
م: خیلی خوشحالی چیزی شده؟
ا/ت: نه بابا کجاست
م: اومد خونه خسته بود الان تو اتاق
ا/ت: مامان من میدونم راحت نیستی خونه بابا دوست داری خونه بخریم
م: نهه نه خوبه اینجا عزیزم
پ: چیزی شده؟
ا/ت: بابا
پ: نمیخوای بری بخوابی دخترم؟
ا/ت: بخوابم؟
پ: آره
ا/ت: باشه شب بخیر
م: صبر کن
ا/ت: جانم
م: گردنبند
ا/ت: این رو امشب خریدم
م: خیلی خوشگله
لبخندی زدم و رفتم اتاقم
فردا
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم
و دوش گرفتم و لباسم پوشیدم و تو آینه خودم رو میدیدم و فقط نگاهم به گردنبندم بود لبخندی زدم و دستم رو به لبم زدم و لبخند میزدم که گوشیم زنگ خورد
(❣️my heart❣️T💗)
ا/ت: الو
تهیونگ: سلام
ا/ت: سلام
تهیونگ: کجایی؟
ا/ت: خونه دارم آماده میکنم
تهیونگ: با اتوبوس میای؟
ا/ت: آره
تهیونگ: باشه خدافظ
ا/ت: خدافظ
بدون اینکه صبحونه بخورم رفتم بیرون
یه ماشین دیدم چراغش خاموش و روشن میشد
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: دلم برات تنگ شده بود نمیتونستم صبر کنم تا اونجا ببینمت
ا/ت: 😊
دستم رو گرفت و رفتیم داخل ماشین نشستیم
چند دقیقه بعد
ا/ت: وایی نه کلاس اولم تشکیل نمیشه
تهیونگ: خب مشکلی نیست وقت بیشتری داریم
ا/ت: ولی تو کلاس داری
تهیونگ: نه من ساعت ۱۰ کلاس دارم
ا/ت: ۱۰کلاس داری ۸:۳۰ دقیقه اومدی اینجا
تهیونگ: آره صبحونه خوردی؟
ا/ت: نه
تهیونگ: پس میریم باهم میخوریم
ا/ت: باشه
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
- ۳.۳k
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط