ویو جنا

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:80

" ویو جنا"


دستشو اروم از رو دهنم کنار کشید.
ولباش و بهم چسبوند
____
بدنم کوفته بود
خسته بودم
و حتی نمیتونستم تکون بخورم.
با سختی سرم و چرخوندم
که دیدم جونگکوک از خستگی بیهوشه.
صورتش با نور کمی که تو اتاق بود معلوم بود.

یعنی هیج احساس عذاب وجدانی نداره؟
به عنوان کسی که خانوادش و کشته زیاده ریلکس نیستم؟!
ولی صبر کن..

اون نکشته..
به دستش که دورم حلقه شده بود نگاه کردم.
ولی این همچیش با یکی متشابهه

انگشتم رو دستش به حرکت درامد
این دستا دستایه همون مردی نبودن که تو خوابام هستش؟!
همونی که محکم من و گرفته بود تادپیش مامانم و بابام و نرم!

اون شب بهم‌گفت "پیدات کردم"
پس اونی که مامان بابام و کشت کی بود؟!

قسه سینم تند تند بالا پایین می شد
انگار چند چییز داشت برام روشن میشد.
اون شب که تب داشتم
افتادم تو بغل جونگکوک مثل بغل همون مرده
یعنی جونگکوک کسی بود که میخواست من و نگه داره!؟

و همچی با صدایه جونگکوک از بین رفت
ضربان قلبم بالا رفت .

کوک: بیداری که..

سرم و بالا اوردم.
چشماش بسته بود و اروم باز کرد.

کوک: حالت خوبه!؟

انقدر طابلوع بود تحمل یه شک این مدلی. نداشتم!
مخصوصا وقتی که صدایه بمش تو فاصله کمی از گوشم میپیچید..

عحیب بود بگم دوسش دارم!؟
از کجا معلوم واقعا قاتل نباشه و اینا فقط خیالات من باشه..
تا بخوام خودم و راضی کنم که فردی که دوسش دارم قاتل خانوادم نیست.

جنا: ت..و..تو..
کوک: هوم!؟
جنا: تو خا..نواد..م و ..کشتی..!؟یا..

ازم جدا شد و رو تخت نشست و سیگارش و روشن کرد.

کوک: به نظرت من کشتم!؟
جنا: پس کی کشته!؟...
کوک: یکی از شریکایه بابات..که اون زمان بد جور با هم لج کرده بودن.من و تهیونگم همراه بابام به خونتون امده بودیم..چند نفریم بودن..

"فلش بک"
"ویو جونگکوک"

با تهیونگ پشت سر پدر به راه افتادیم و وارد خونه شدیم.
شوهر خواهر بزرگم به همراه خواهرمم اونجا بودن*بابا و مامان الیا**اسم خواهرش لاناست*
بابا نشست و ما هم پشت سرش وایساده بودیم.
همه شرکا شروع کردن به حرف زدن.
که بین دوتاشون بحث پیش امد.
به قدری رویه هم اصلحه کشیدن
اقایه پارک گفت:
_بسه ما با هم رفیقیم..سر همچین موضوع بی ارزشی رفاقت و خراب نکن.

ولی اون یکی گفت:
_تو چحور رفیقی هستی که میخوای جایگاه من و بگیری؟؟
پارک:من این کارو نمیکنم..من فقط تو داوطلبا هستم..معلوم نیست من قبدل بشم یا نه..
_خودتم خوب می دونی که میشی..
پارک: خب؟تو میخوای چیکار کنی؟من و بکشی!؟
_: اره.

بابا بلند ااد زد:
_مگه بچه اید

ولی بی اهمیت به حرف بابا بحث کردن
اون یارو *لی*عصبی شد و ماشه رو کشید.
داداش اقایه پارک که همسر خواهرم بود.
میخواست مانع بشه..
ولی دیر شده بود
دوبار شلیک کرد
هم به زن اقایه پارک هم به خودش.
دیدگاه ها (۳)

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱𝗣𝗮𝗿𝘁:8۱" ویو جونگکوک" هم به زن اقای...

روم نمیشه تو چشماتون نگاه کنم😂😂بازم پایان مزخرف..ولی بچه ها ...

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱𝗣𝗮𝗿𝘁:۷۸" ویو جنا"کوک: داری چیکار می...

بچه ها شب بخیر ببخشید که کم بود

پشیمونی..پارت. ۲۱ویو همچنان نویسنده..جنا: خب..بپرسجیمین: اول...

پارت دوم خندیدن ماه 🌚🌙✨

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط