ویو جونگکوک

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:8۱

" ویو جونگکوک"

هم به زن اقایه پارک هم به خودش.
من تهیونگ که شاخ در اورده بودیم به هم نگاه کردیم.

ما یکم زود به دنیا پدرم پا گزاشته بویدم.
همه حتی بدون حرفی اونحا رو ترک کردن
چرا؟
مگه اونا با هم رفیق نبودن؟
انقدر بیخیال؟
حتی بابایه من فقط *اه* تاسف باری کشید
ولی برادر اقایه پارک عصبی بود.

وقتی داشتیم میر فتیم دیدم که یه دختر بچه با گریه ومد سمت جنازه ها..
سخت نبود بفهمم اون بچه کیه و داره کجا میره.
به هر حال میش ناختمش..

جلو رفتم مانعش شدم.

سعی کردم ارومش کنم.
ولی نیمشد
و حتی نمی شد که اینجا تنهاش بزارم.
برایه همین همراه خودم بردمش.
بچه خوشگلی بود.
و حتی قبلانا دیده بودم که چقدر شیطونه.
ولی الان فقط ناراحت بود.

بقیه اون روز پیش من و تهیونگ بود
نزدیکایه ساعت ۱ بامداد..که داخل ماشین بودیم.

اون بچه رو به تهیونگ سپردم..
تا از مغازه اونجا یچییزی بخرم.
ولی وقتی برگشتم تهیونگ بیهوش بود و اون بجه ام نبود.
*پایان فلش بک*

جنا: عمو من..بابایه الیاست!؟
کوک: اره..و لی فقط برایه خانواده تو غم نیاورد ..بعد اون پدرم...چند سال بد موقعی که خواهرم حامله بود عمویه تو و بعد زایمان داخل بیمارستان خواهرم و کشت..

"ویو جنا*

واقعا فهمیدن این همه حقیقت تو یه شب غیر قابل تحمل بود..

کوک: بازم فکر میکنی من قاتله خانوادتم؟!نکنه تا الان همچین چییزی راجبم فکر می کردی؟
جنا: چی؟؟..خب..اره..یحورایی.

جشماش از حدقه در امد

کوک: او وقت چرا نزدیکم می شدی؟ منکه قاتل بودم.
جنا: خب ..راستش..وقتی تو یتیم خونه بودم تو فکر انتقام بودم.از تو

پوزخند زد.

کوک: که بکشیم؟
جنا: اره..یعنی این نقشم خیلی وقته از بین رفته..

سیگار تو حا سیگاری گزاشت و کنارم دراز کشید

کوک: اون وقت تو میتونستی من و بکشب بچه.
جنا: خوبم متونستم
کوک:تو خواب میدیدی عزیزم..

خودم دور کردم.
جنا: باید میکشتمت تا بفهمی..

بیشتر خودش و بهم چسبوند و