تک پارتی اولین دیدار
تک پارتی اولین دیدار
دعوای شدیدی با دوست صمیمیت داشتیاومده بودی پارک تا یکم بازی کنی و بگردی تا یکم آرومشی مثل بچه ی ۲ساله دوییدی سمت یکی از وسایل بازی ها که تاب بود سوار شودی و شروع به تاب خوردن کردی دوباره از دنیا فارغ شودی و به دنیای گل و بلبل خودت رفتی چشمانت را بسته بودی و دیگر به هیچ چیز فکر نمی کردیدوباره زمان از دستت در رفت چشمانت را باز کردی دیدی که غروب بود و پارک خلوت بود از تاب پیاده شدی و با پسری مواجه شد که تمام مدت به تو خیره بود پسری با صورتی شکفته که هنوز هم به تو نگاه می کرد صورتت سرخ شد سرعتت را بیشتر کردی تا از پارک خارج شودی با سرعت زیاد شروع به دویدن کردی وبه خانه رسیدی سریع به اتاقت حجوم بردی تا گونه های سرخت را از خانواده مخفی کنی
تمام شب به اون پسر غریبه گذشت و آن شب نخوابیدی صبح دوباره از خانه بیرون رفتی غرار بر این بود که هر روز بستنی بخری به سمت بستنی فروشی رفتی و وارد شودی با دیدن فردی که پشت پیشخوان بود دوباره گونه هات سرخ شود سعی کردی تا اسمش را از روی اتیکت روی لباسش بخوانی و موفق شودی با خودت زمزمه کردی جعون جونگ کوک لبخندی بر روی لبت آمد
_سلام یک بستنی شاه توت با شکلات بهم بدید
+سلام حتما
بستنی آماده شده را از پسر گرفتی و از اونجا داشتی بیرون میرفتی که یکی صدات کرد
خانم اگر میشه فردا و روز های آینده را همراهتون باشم
من من نمی دونم
پس فکر کنم جوابتون باشه هست
و پسر دختر رابه خانه رسوند و خداحافظی کرد
زندگی همینقدر عجیب هست
دعوای اون روز دختر تبدیل شد به عاشق شدن دختر
دعوای شدیدی با دوست صمیمیت داشتیاومده بودی پارک تا یکم بازی کنی و بگردی تا یکم آرومشی مثل بچه ی ۲ساله دوییدی سمت یکی از وسایل بازی ها که تاب بود سوار شودی و شروع به تاب خوردن کردی دوباره از دنیا فارغ شودی و به دنیای گل و بلبل خودت رفتی چشمانت را بسته بودی و دیگر به هیچ چیز فکر نمی کردیدوباره زمان از دستت در رفت چشمانت را باز کردی دیدی که غروب بود و پارک خلوت بود از تاب پیاده شدی و با پسری مواجه شد که تمام مدت به تو خیره بود پسری با صورتی شکفته که هنوز هم به تو نگاه می کرد صورتت سرخ شد سرعتت را بیشتر کردی تا از پارک خارج شودی با سرعت زیاد شروع به دویدن کردی وبه خانه رسیدی سریع به اتاقت حجوم بردی تا گونه های سرخت را از خانواده مخفی کنی
تمام شب به اون پسر غریبه گذشت و آن شب نخوابیدی صبح دوباره از خانه بیرون رفتی غرار بر این بود که هر روز بستنی بخری به سمت بستنی فروشی رفتی و وارد شودی با دیدن فردی که پشت پیشخوان بود دوباره گونه هات سرخ شود سعی کردی تا اسمش را از روی اتیکت روی لباسش بخوانی و موفق شودی با خودت زمزمه کردی جعون جونگ کوک لبخندی بر روی لبت آمد
_سلام یک بستنی شاه توت با شکلات بهم بدید
+سلام حتما
بستنی آماده شده را از پسر گرفتی و از اونجا داشتی بیرون میرفتی که یکی صدات کرد
خانم اگر میشه فردا و روز های آینده را همراهتون باشم
من من نمی دونم
پس فکر کنم جوابتون باشه هست
و پسر دختر رابه خانه رسوند و خداحافظی کرد
زندگی همینقدر عجیب هست
دعوای اون روز دختر تبدیل شد به عاشق شدن دختر
۱.۷k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.