اصلا این فصل حال و هوایش با تو بودن بود

اصلا این فصل حال و هوایش با تو بودن بود...
از نگاه ملتمسانه ی برگ های خشک کف خیابان میشد فهمید که انتظار می کشند برای خرد شدن..
اصلا حال و هوایش این بود که دست هم را بگیریم و توی سرما یه ذرت بزنیم و زیر بارون باهم مسابقه بزاریم..
اصلا وقتش بود که ..
تموم بشن تنهایی هامون..
با اینکه بعد از یک جر و بحث کنار بخاری توی بغل نرمت خوابم ببره و بازهم توی دلم بگم توی لعنتی خیلی خوبی..
میدانی چه میگویم؟
اصلا فصل که سرد میشود باید تو باشی.. تا دلم را گرم کنی..
تا برگ هاخوررد شوند..
تا نکند سرددی فصل دل هامان را بگیرد‌

اصلا این فصل حال و هوایش این است که دلتنگت شوم... همه اش بهانه بگیرم و تو بی انتها شود مهربانیت ...
اصلا دیوانگیمان گل کند و یک کیک بستنی بزنیم و شبش از تب بسوزیم
...
و کسی نداند...
تب عشق است...
عشق...
این فصل حال و هوایش باتو بودن بود....
#دخترافتاب#
دیدگاه ها (۱)

میخواهی بدانی از کی اینطور شدیم..درست از زمانی که کلون های ف...

امشب شبه چهاردهه بیاد عاشقانه هایی که باهم داشتیم..m,f

روزهای سه شنبه یادش بخیر.. دست فروش می آمد بساطش را پهن میکر...

کاش میشد ..." دوست داشتن هایم " را هم ...مانند بعضی از حرفها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط