میخواهی بدانی از کی اینطور شدیم..
میخواهی بدانی از کی اینطور شدیم..
درست از زمانی که کلون های فلزی در هایمان به زنگ های گنجشکی و بعدترش به آیفون تصویری تبدیل شد..از همون وقتی که دور همی هامون کم شدن و گروه زدیم توی تلگرام تا از هم خبر بگیریم.. از وقتی تک زنگ و پیامکه درخواست شارژ کم شدن، اصلا بگو از همان زمانی ک برای شارژ خریدن مجبور نبودی بری مغازه کارت شارژ بخری همه چیز اینترنتی حل شد.. لعنت به این اینترنت نسل سه و چهار! که فقط کافیه با زدن یک دکمه همه عکس هات ر و به نمایش بذاری و دلتنگی همه رفع بشه!
میفهمی چی میگم..؟
اصلا از همان زمانی که لهاف دشک های ننه جون تبدیل شد به تخت یادمان رفت که چطوری ده دوازده نفری با دختر خاله ها و دختر دایی هامون توی یک اتاق سه در چهار میخوابیدیم و کلی توی سر و مغز هم میزدیم تا صبح بشه... همه چیز تغییر کرد وحالا اصلا مهم نیست کی همو دیدیم! کی دلمون تنگ شد؟
اصلا دلمون تنگ شد؟
گذشت اون زمان که بخاطر دلتنگی هات حاضر بودی کله سحر بلند بشی تا بری ته اصفهان برای دیدن دوسته جون جونی ات..
حالا فوقش فلانی که دلش تنگ میشه عکست رو داره! .... میبینه و دلتنگی اش فروکش میکنه
اصلا جنس دلتنگی هم تقلبی شده! چه کسی از دلتنگی اشک میریزد؟ چه کسی دق میکند؟ ته تهش یک آی دی اینستا گرام دارد ک میتوانی احوالش را بپرسی... اصلا جای نگرانی نیست!
انگار ک آدم خیالش راحت شده همه دم دست اند..
چقد خوب بود سماورهای قدیمی... حداقل انتظار دم کشیدن را یادمان میداد.. اما بعد ها که چای ساز و چای کیسه ای آمد همه چیز عوض شد... پرتوقع شدیم و کم صبر...
از همون زمانی که نمیدونم چه زمانی بود همه تغییر کردن.. و ما...
نسلی هستیم که از حالوهوای بازی های حیاط خونه باباجون و دنیای کودکانه پرت شدیم به دنیای مجازی....
و..
خودمان هنوز نفهمیده ایم ک چه چیز هایی از دست دادیم....
...#دخترافتاب
درست از زمانی که کلون های فلزی در هایمان به زنگ های گنجشکی و بعدترش به آیفون تصویری تبدیل شد..از همون وقتی که دور همی هامون کم شدن و گروه زدیم توی تلگرام تا از هم خبر بگیریم.. از وقتی تک زنگ و پیامکه درخواست شارژ کم شدن، اصلا بگو از همان زمانی ک برای شارژ خریدن مجبور نبودی بری مغازه کارت شارژ بخری همه چیز اینترنتی حل شد.. لعنت به این اینترنت نسل سه و چهار! که فقط کافیه با زدن یک دکمه همه عکس هات ر و به نمایش بذاری و دلتنگی همه رفع بشه!
میفهمی چی میگم..؟
اصلا از همان زمانی که لهاف دشک های ننه جون تبدیل شد به تخت یادمان رفت که چطوری ده دوازده نفری با دختر خاله ها و دختر دایی هامون توی یک اتاق سه در چهار میخوابیدیم و کلی توی سر و مغز هم میزدیم تا صبح بشه... همه چیز تغییر کرد وحالا اصلا مهم نیست کی همو دیدیم! کی دلمون تنگ شد؟
اصلا دلمون تنگ شد؟
گذشت اون زمان که بخاطر دلتنگی هات حاضر بودی کله سحر بلند بشی تا بری ته اصفهان برای دیدن دوسته جون جونی ات..
حالا فوقش فلانی که دلش تنگ میشه عکست رو داره! .... میبینه و دلتنگی اش فروکش میکنه
اصلا جنس دلتنگی هم تقلبی شده! چه کسی از دلتنگی اشک میریزد؟ چه کسی دق میکند؟ ته تهش یک آی دی اینستا گرام دارد ک میتوانی احوالش را بپرسی... اصلا جای نگرانی نیست!
انگار ک آدم خیالش راحت شده همه دم دست اند..
چقد خوب بود سماورهای قدیمی... حداقل انتظار دم کشیدن را یادمان میداد.. اما بعد ها که چای ساز و چای کیسه ای آمد همه چیز عوض شد... پرتوقع شدیم و کم صبر...
از همون زمانی که نمیدونم چه زمانی بود همه تغییر کردن.. و ما...
نسلی هستیم که از حالوهوای بازی های حیاط خونه باباجون و دنیای کودکانه پرت شدیم به دنیای مجازی....
و..
خودمان هنوز نفهمیده ایم ک چه چیز هایی از دست دادیم....
...#دخترافتاب
۳.۲k
۱۸ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.