روزهای سه شنبه یادش بخیر دست فروش می آمد بساطش را پهن م
روزهای سه شنبه یادش بخیر.. دست فروش می آمد بساطش را پهن میکرد ته کوچه ی مان..
از نخ دندان گرفته تا نخ لباس همه چیز داشت..من اما جانم در می آمد برای گل سر های رنگ رنگی اش.. و بیشتر آن گله سر فلزی پروانه ای قرمزرنگش...
هر هفته می آمد.. به آن اقامیگفتم عمو..
بدجور بهش عادت کرده بودم از صبح سه شنبه همه اش دلم میجوشید که کی می آید...عادت داشتم تابستان ها یک قاش هندوانه و زمستان ها مادرم شیر تازه دوشیده ی گاومان را داغ میکرد و برایش میبردم...مرا بانو صدا میکرد و خدا میداند دلم غنج میرفت برای این کلمه اش..
روز های سه شنبه ام بدجور به او عادت کرده بود!
اما از یک روزی که نمیدانم چه روزی شد اونیامد و شاید هم آمدنش برایم کمرنگ شد و ! چمیدانم... فقط از یه روزی به بعد ک خودم هم تاریخش رو نمیدونم دیگه امیدم اون نبود تا یک هفته رو رد کنم... امیدم خیلی چیز های دیگه شده بود...
همین را میخواهم بگویم...
توی این دنیا هیچ چیز ثابت نیست... روزی یک عالمه حس خوب و خوشبختی هست.. فردایش نیست...
یک روز شادمانی هست فردایش غم جایش را میگیرد...
پس... آنقدر خودت را در این دنیا درگیر مسائل بی ارزش نکن... بزار همه چیز هرطوری دلش میخاد پیش بره تو کار خودت رو انجام بده...تو عاشق کسایی که داری باش به حرف های بیهوده اهمیت نده... به اینکه غرورت چی میگه فکر نکن! به عشقی که اگ دست نخورده بمونه فاسد میشه فکر کن...
##دخترافتاب##
از نخ دندان گرفته تا نخ لباس همه چیز داشت..من اما جانم در می آمد برای گل سر های رنگ رنگی اش.. و بیشتر آن گله سر فلزی پروانه ای قرمزرنگش...
هر هفته می آمد.. به آن اقامیگفتم عمو..
بدجور بهش عادت کرده بودم از صبح سه شنبه همه اش دلم میجوشید که کی می آید...عادت داشتم تابستان ها یک قاش هندوانه و زمستان ها مادرم شیر تازه دوشیده ی گاومان را داغ میکرد و برایش میبردم...مرا بانو صدا میکرد و خدا میداند دلم غنج میرفت برای این کلمه اش..
روز های سه شنبه ام بدجور به او عادت کرده بود!
اما از یک روزی که نمیدانم چه روزی شد اونیامد و شاید هم آمدنش برایم کمرنگ شد و ! چمیدانم... فقط از یه روزی به بعد ک خودم هم تاریخش رو نمیدونم دیگه امیدم اون نبود تا یک هفته رو رد کنم... امیدم خیلی چیز های دیگه شده بود...
همین را میخواهم بگویم...
توی این دنیا هیچ چیز ثابت نیست... روزی یک عالمه حس خوب و خوشبختی هست.. فردایش نیست...
یک روز شادمانی هست فردایش غم جایش را میگیرد...
پس... آنقدر خودت را در این دنیا درگیر مسائل بی ارزش نکن... بزار همه چیز هرطوری دلش میخاد پیش بره تو کار خودت رو انجام بده...تو عاشق کسایی که داری باش به حرف های بیهوده اهمیت نده... به اینکه غرورت چی میگه فکر نکن! به عشقی که اگ دست نخورده بمونه فاسد میشه فکر کن...
##دخترافتاب##
- ۴.۲k
- ۱۲ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط