آنقدر ب خودم بد کرده ام

آنقدر ب خودم بد کرده ام
ک از دیدن خودم در آینه شرمگینم
چقدر چشمهایم غریب نگاهم می کنند
صورتم را ببین چقدر شکسته است؟
این لب ها چرا لبخند نمی زنند؟؟..
این زبان چرا روزه سکوت گرفته است؟

ن این من نیستم....!!!...

من میخندیدم؛حرف میزدم؛شادبودم
حالا خودم را در آینه ک دیدم
فهمیدم چ بد دلم را خسته کرده ام
منی ک میدویدم و همیشه خوشحال بودم
حالا قدم زدن را با تک آهنگی قفل ترجیح میدهم

دل دیوانه بس کن....

آنکه ب تو دلبسته بود حالا بی تو در آسمان دیگری پرواز میکند
بس است دیگر عزیزدلم...
همه رفته اند پی خوشبختیشان
فقط تو مانده ای و کوهی از خستگی فدایت شوم...
میدانم دلت هیچ چیزی جز لبخند آینه را نمیخواهد...
#اسماعیل دلبری
#عشقولوژی#بیهمتا
دیدگاه ها (۱)

من تو را زندگی می کنممن تو را می اندیشم؛همان لحظه ک بند کفش ...

من دخترم...با تمام حساسیت های دخترانه ام...با تلنگری بارانی ...

همین کلمات ک می گریزانی،همین حرف ها ک گزیده می شود زیر لب،هم...

رنگ می پاشم بروی لحظه های زندگیاین سیاهی را نمیخواهم برای زن...

حالا که این کلمات را میخوانی، این را هم بدانی بد نیست عزیزمک...

تازه هنوز یه توهم توطئه خودم براتون دارم تا شب بازگذاری میکن...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط