پارت دوم
پارت دوم
وقتی دوست دخترشی
چون که هیونجین حرف هایی رو که به جین زده بودی شنید تصمیم گرفت که خودش به جین چیزی نگه
(خونه ی ا/ت و هیونجین)
ویو ا/ت
وقتی رسیدم سریع رفتم دوش گرفتم و بعدش لباسی که هیونجین عاشقش بود رو پوشیدم تا یه ذره باهام کنار بیاد چون از وقتی که نشستیم توی ماشین باهام حرف نزده تا الان
هر دوتامون گشنه بودیم بخاطر همین تصمیم گرفتم غذای مورد علاقه ی هیونجین رو سفارش بدم
غذا رو اوردن میز رو چیدم و شمع روشن کردم هیونجین رو برای شام صدا کردم اما جوابی نشنیدم
پایان ویو ا/ت😌😌
رفتی در اتاقشو باز کردی
داشت نقاشی می کشید
+:چاگیا اگر تو غذا نخوری منم نمیخورم
باز جوابی نشینیدی
+:باهام قهر نکن تقصیر من نبود
حرفی نزد و قلمو رو روی کاغذ کشید
شروع کردی به بلند گریه کردن
+:چاگیا...به خدا.... تقصیر.....من نبود....من عاشقتم..من از حسم به تو به...جین..گفتم..اما...
هیونجین حرفتو قطع کرد
-:بیبی باشه تو گریه نکن فقط گریه نکن
بغلت کرد .
تو هم با تمام زوری که داشتی بغلش کردی و بهش چسبیدی
-:فقط یه شرط خیلی کوچولو دارم
+:باشه هرچی که باشه قبول میکنم لطفا باهام حرف بزن....آخه..م..من..نمی تونم با شوهرم قهر باشم
وقتی دوباره کلمه ی شوهرو شنيد کوبوندت به دیوار و شروع کرد به کبود کردن لبات
بعد سه دیقه نفس دوتاتون بند اومده بود و از هم فاصله گرفتید
دستشو دور کمرت حلقه کرد
-:بریم شام؟
+:بریم
(وسط شام)
+:خب شرطی که گذاشتی رو نمیگی
-:بهتره بعد شام بگم
+:اوم باشه هر جوری صلاح میدونی
ادامه...
از اینجا به بعد قرار نیست اتفاقای خوبی بیوفتههههه
منتظر پارت بعدی باش استی❤️❤️
وقتی دوست دخترشی
چون که هیونجین حرف هایی رو که به جین زده بودی شنید تصمیم گرفت که خودش به جین چیزی نگه
(خونه ی ا/ت و هیونجین)
ویو ا/ت
وقتی رسیدم سریع رفتم دوش گرفتم و بعدش لباسی که هیونجین عاشقش بود رو پوشیدم تا یه ذره باهام کنار بیاد چون از وقتی که نشستیم توی ماشین باهام حرف نزده تا الان
هر دوتامون گشنه بودیم بخاطر همین تصمیم گرفتم غذای مورد علاقه ی هیونجین رو سفارش بدم
غذا رو اوردن میز رو چیدم و شمع روشن کردم هیونجین رو برای شام صدا کردم اما جوابی نشنیدم
پایان ویو ا/ت😌😌
رفتی در اتاقشو باز کردی
داشت نقاشی می کشید
+:چاگیا اگر تو غذا نخوری منم نمیخورم
باز جوابی نشینیدی
+:باهام قهر نکن تقصیر من نبود
حرفی نزد و قلمو رو روی کاغذ کشید
شروع کردی به بلند گریه کردن
+:چاگیا...به خدا.... تقصیر.....من نبود....من عاشقتم..من از حسم به تو به...جین..گفتم..اما...
هیونجین حرفتو قطع کرد
-:بیبی باشه تو گریه نکن فقط گریه نکن
بغلت کرد .
تو هم با تمام زوری که داشتی بغلش کردی و بهش چسبیدی
-:فقط یه شرط خیلی کوچولو دارم
+:باشه هرچی که باشه قبول میکنم لطفا باهام حرف بزن....آخه..م..من..نمی تونم با شوهرم قهر باشم
وقتی دوباره کلمه ی شوهرو شنيد کوبوندت به دیوار و شروع کرد به کبود کردن لبات
بعد سه دیقه نفس دوتاتون بند اومده بود و از هم فاصله گرفتید
دستشو دور کمرت حلقه کرد
-:بریم شام؟
+:بریم
(وسط شام)
+:خب شرطی که گذاشتی رو نمیگی
-:بهتره بعد شام بگم
+:اوم باشه هر جوری صلاح میدونی
ادامه...
از اینجا به بعد قرار نیست اتفاقای خوبی بیوفتههههه
منتظر پارت بعدی باش استی❤️❤️
- ۴.۰k
- ۲۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط