برا فرزندم
براى فرزندم
برای او
که هنوز نیامده
و شاید هیچوقت نیاید…
تو هنوز به دنیا نیامدهای،
نه اسمی داری،
نه لبخندی که بشود به آن دل بست،
نه صدایی که بگویی «بابا»
و من جانم بلرزد.
تو نیامدهای،
اما من هر روز
جورِ دیگری زندگی میکنم،
انگار نگاه کوچکی قرار است روزی
از لابهلای چشمهای من
جهان را یاد بگیرد.
باور کن اگر بودی
اسم تو را
روی تمام چیزهای خوب دنیا میگذاشتم.
ولی نبودی،
نیستی،
و شاید هرگز نیایی…
و این بزرگترین «اگر» زندگی من است.
اما عجیب است…
با اینهمه،
من پدرم.
پدر کسی که هنوز نیست،
اما انگار همیشه،
یکجایی در من زندگی کرده.
تو را نه در آغوش گرفتهام،
نه بوسیدهام،
نه حتی تصویری از تو دارم…
اما هر تصمیمی که گرفتهام،
هر جا که ایستادهام،
هر چیزی که باور کردهام،
تویی که نداشتهام،
در کنارم بودهای.
آدمها فکر میکنند
پدر بودن یعنی وقتی بچه هست،
وقتی دست کوچکی در دستت است،
وقتی خانه از صدای بازی پر میشود…
اما من فهمیدهام
پدر بودن،
یعنی ساختن جهانی که
شاید روزی فرزندت در آن زندگی کند،
و اگر هم هیچوقت نیامد،
دنیا حداقل،
اندکی شبیه مهربانی تو شده باشد.
من برای تو
صبورتر شدهام،
آرامتر،
با فکرتر…
نه به خاطر خودم،
که به خاطر تویی که هنوز نیستی،
اما همیشه
در انتظارِ تو بودن،
مرا آدمِ بهتری کرده.
هر بار کسی پرسیده چرا هنوز…
لبخند زدهام و گفتهام:
«چون بعضی آمدنها
زمان نمیخواهند…
دل میخواهند.»
فرزند نیامدهی من…
تو برای من شبیه چراغی هستی
که هر شب روشن میکنم
نه برای اینکه کسی بیاید،
بلکه برای اینکه اگر آمدی،
راه را گم نکنی.
و اگر هرگز نیامدی،
همین چراغ را،
تا آخرین لحظهی عمرم
روشن نگه میدارم.
چون گاهی…
آدم،
پدرِ فرزندیست که هنوز نیامده،
اما در نبودش،
جهان را تربیت میکند.
نمیدانم تو که هستی،
و چرا هیچوقت نبودی،
ولی این را میدانم:
اگر میآمدی،
دوستت داشتم
جوری که دنیا
به حسادت بیفتد.
با تمام حسرتهای یک پدرِ ناتمام،
که هنوز برای نیامدهات،
جان میدهد.
#علي_قاضي_نظام
#ویسگون
#دلخوشی
#ناگفتهها
برای او
که هنوز نیامده
و شاید هیچوقت نیاید…
تو هنوز به دنیا نیامدهای،
نه اسمی داری،
نه لبخندی که بشود به آن دل بست،
نه صدایی که بگویی «بابا»
و من جانم بلرزد.
تو نیامدهای،
اما من هر روز
جورِ دیگری زندگی میکنم،
انگار نگاه کوچکی قرار است روزی
از لابهلای چشمهای من
جهان را یاد بگیرد.
باور کن اگر بودی
اسم تو را
روی تمام چیزهای خوب دنیا میگذاشتم.
ولی نبودی،
نیستی،
و شاید هرگز نیایی…
و این بزرگترین «اگر» زندگی من است.
اما عجیب است…
با اینهمه،
من پدرم.
پدر کسی که هنوز نیست،
اما انگار همیشه،
یکجایی در من زندگی کرده.
تو را نه در آغوش گرفتهام،
نه بوسیدهام،
نه حتی تصویری از تو دارم…
اما هر تصمیمی که گرفتهام،
هر جا که ایستادهام،
هر چیزی که باور کردهام،
تویی که نداشتهام،
در کنارم بودهای.
آدمها فکر میکنند
پدر بودن یعنی وقتی بچه هست،
وقتی دست کوچکی در دستت است،
وقتی خانه از صدای بازی پر میشود…
اما من فهمیدهام
پدر بودن،
یعنی ساختن جهانی که
شاید روزی فرزندت در آن زندگی کند،
و اگر هم هیچوقت نیامد،
دنیا حداقل،
اندکی شبیه مهربانی تو شده باشد.
من برای تو
صبورتر شدهام،
آرامتر،
با فکرتر…
نه به خاطر خودم،
که به خاطر تویی که هنوز نیستی،
اما همیشه
در انتظارِ تو بودن،
مرا آدمِ بهتری کرده.
هر بار کسی پرسیده چرا هنوز…
لبخند زدهام و گفتهام:
«چون بعضی آمدنها
زمان نمیخواهند…
دل میخواهند.»
فرزند نیامدهی من…
تو برای من شبیه چراغی هستی
که هر شب روشن میکنم
نه برای اینکه کسی بیاید،
بلکه برای اینکه اگر آمدی،
راه را گم نکنی.
و اگر هرگز نیامدی،
همین چراغ را،
تا آخرین لحظهی عمرم
روشن نگه میدارم.
چون گاهی…
آدم،
پدرِ فرزندیست که هنوز نیامده،
اما در نبودش،
جهان را تربیت میکند.
نمیدانم تو که هستی،
و چرا هیچوقت نبودی،
ولی این را میدانم:
اگر میآمدی،
دوستت داشتم
جوری که دنیا
به حسادت بیفتد.
با تمام حسرتهای یک پدرِ ناتمام،
که هنوز برای نیامدهات،
جان میدهد.
#علي_قاضي_نظام
#ویسگون
#دلخوشی
#ناگفتهها
- ۸.۱k
- ۲۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط