🛣این خونه ها دست داعش بود. اومدیم و درگیر شدیم، یه دونه ش
🛣این خونه ها دست داعش بود. اومدیم و درگیر شدیم، یه دونه شهید دادیم. پشت بیسیم به عمّار توپیدم: نه چپ و راست مون را بلدیم ، نه میدونیم اینجا کجاست؟
🛣تو همون تیر اندازیِ اول راه بلدها فرار کردند، تک تیر انداز دشمن هم میزد.
🛣خیلی آروم و با صلابت گفت: الان میام بالا. فکر کردم الان با سی_ چهل نفر نیرو میاد. چند دقیقه بعد دیدم تنهایی اسلحه را انداخته رو دوشش و اومد بالا.
پرسیدم: " چرا تنها؟"
گفت: می ریم. می زنیم مثل مرد می گیریم. سرش را انداخت پایین و از وسط همین باغ زیتون رفت سمت روستا. روستایی پر از داعشی!...
🛣یه دفعه داد زد: " اسماعیل بیا. فرار کردن! اسماعیل بیا. فرار کردن! داعشی ها وحشت زده توی درّه پایین روستا پناه گرفتن."
#جاده_یوتیوب
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🛣تو همون تیر اندازیِ اول راه بلدها فرار کردند، تک تیر انداز دشمن هم میزد.
🛣خیلی آروم و با صلابت گفت: الان میام بالا. فکر کردم الان با سی_ چهل نفر نیرو میاد. چند دقیقه بعد دیدم تنهایی اسلحه را انداخته رو دوشش و اومد بالا.
پرسیدم: " چرا تنها؟"
گفت: می ریم. می زنیم مثل مرد می گیریم. سرش را انداخت پایین و از وسط همین باغ زیتون رفت سمت روستا. روستایی پر از داعشی!...
🛣یه دفعه داد زد: " اسماعیل بیا. فرار کردن! اسماعیل بیا. فرار کردن! داعشی ها وحشت زده توی درّه پایین روستا پناه گرفتن."
#جاده_یوتیوب
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
۱.۹k
۱۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.