Jang dar zendegi>
Jang dar zendegi>
Partهفده>
انچه گذشت:
[به من ربطی نداره با هوپی جونت خوش بگذره(پوزخند)]
:شروع
سولار : منظورت چیه؟
کوک : ساعت چنده اومم وقتشه خواهری
سولار : کو......
سولار میخواست حرفی بزنه که صدای یه جیغ دختر مانع شد
سولار : چرا این صدا واسم اشناست
کوک : اول میا شکار شد الانم کانیا(نیشخند)
سولار : چی میگی تو چرا چرت میگی
سولار یقه ی کوک رو ول کرد هراسون به سمت بقبه رفت که دخترا با ترس هم دیگرو بغل کرده بودند نه خبری از کانیا بود نه میا و نه کازوها این خیلی بد بود الان فقط یه اتفاق بد دیگه لازم بود تا از حال بره که...
میرای : شما ها چرا گریه میکنید؟(عصبی)پس میا و کانیا کجان
سولار : وایسا الان بهت میگم
میرای : چیو میگی
سولار : اونا......
بین حرف زدن سولار برقا رفتن همه با ترس از سالن خارج شدن همه چیز ترسناک بود میسو از ترس داشت عین بید میلرزید میهو با نگران دستاش یخ کرده خواهرشو گرفته بود سولار کم کم داشت سست میشد و مقاوت خودش رو از دست میداد هم به خاطر گم شدن دخترا هم به اعصبانیت میرای هم به خاطره حرفایی که برادرش بهش گفته بود دل اشوب بود که با صدای بسته شدن در سالن وقفلش همشون به سمت در برگشتن که با تهیونگ رو به رو شدن
تهیونگ : وقتشه بیب(پوزخند)
میسو جیغی کشید دستاشو رو گوشاش گذاشت و نشست کم کم اشکاش صورتشو خیس کردن میهو سعی داشت ارومش کنه سولار دست میرای رو گرفته بود که مبادا دست از پا خطا کنه کم کم سایه سه نفر دیگه هم از پشت تهیونگ اشکار میشدن اونا کسی نبودن جز نامجون و جیمین
جیهوپ : وقتش رسیده
نامجون : بیا اینجا میهو
میهو : گمشو عوضی (بغض)
میرای : چی از جون ما میخواین عوضیا
تهیونگ : توعم به موقش ادب میشی
میرای مچ دستشو از دستای سولار ازاد کرد و له سمت تهیونگ هجوم برد ولی قبل از اینکه سیلی به اون بزنه دستش توست کسی گرفته شد در اغوش همان شخص اسیر شد
،payan partهفده>
Partهفده>
انچه گذشت:
[به من ربطی نداره با هوپی جونت خوش بگذره(پوزخند)]
:شروع
سولار : منظورت چیه؟
کوک : ساعت چنده اومم وقتشه خواهری
سولار : کو......
سولار میخواست حرفی بزنه که صدای یه جیغ دختر مانع شد
سولار : چرا این صدا واسم اشناست
کوک : اول میا شکار شد الانم کانیا(نیشخند)
سولار : چی میگی تو چرا چرت میگی
سولار یقه ی کوک رو ول کرد هراسون به سمت بقبه رفت که دخترا با ترس هم دیگرو بغل کرده بودند نه خبری از کانیا بود نه میا و نه کازوها این خیلی بد بود الان فقط یه اتفاق بد دیگه لازم بود تا از حال بره که...
میرای : شما ها چرا گریه میکنید؟(عصبی)پس میا و کانیا کجان
سولار : وایسا الان بهت میگم
میرای : چیو میگی
سولار : اونا......
بین حرف زدن سولار برقا رفتن همه با ترس از سالن خارج شدن همه چیز ترسناک بود میسو از ترس داشت عین بید میلرزید میهو با نگران دستاش یخ کرده خواهرشو گرفته بود سولار کم کم داشت سست میشد و مقاوت خودش رو از دست میداد هم به خاطر گم شدن دخترا هم به اعصبانیت میرای هم به خاطره حرفایی که برادرش بهش گفته بود دل اشوب بود که با صدای بسته شدن در سالن وقفلش همشون به سمت در برگشتن که با تهیونگ رو به رو شدن
تهیونگ : وقتشه بیب(پوزخند)
میسو جیغی کشید دستاشو رو گوشاش گذاشت و نشست کم کم اشکاش صورتشو خیس کردن میهو سعی داشت ارومش کنه سولار دست میرای رو گرفته بود که مبادا دست از پا خطا کنه کم کم سایه سه نفر دیگه هم از پشت تهیونگ اشکار میشدن اونا کسی نبودن جز نامجون و جیمین
جیهوپ : وقتش رسیده
نامجون : بیا اینجا میهو
میهو : گمشو عوضی (بغض)
میرای : چی از جون ما میخواین عوضیا
تهیونگ : توعم به موقش ادب میشی
میرای مچ دستشو از دستای سولار ازاد کرد و له سمت تهیونگ هجوم برد ولی قبل از اینکه سیلی به اون بزنه دستش توست کسی گرفته شد در اغوش همان شخص اسیر شد
،payan partهفده>
۱.۹k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.