Jang dar zendegi>
Jang dar zendegi>
Part نوزده>
انچه گذشت:
[نمیدونست داخل اون چشما چیه که هر بار نگاهشون میکنه غرقشون میشه؟]
:شروع
خون میرلی به جوش اومده بود یقه اون رو گرفت عربده زد:
تو چطور جوعت کردی دستاتو به من بزنی عوضی
ولی اون خیلی خونسرد نگاهش میکرد
تهیونگ : وقت و تلف نکن پسر براشون دارین بریم من که خیلی بیطاقتم (صورتشو به سمت میسو برگردوند و نیشخند شیطانی زد) واسه شب دراماتیکم
میرای : حتی فکرشم به سرت نزنه مگر اینکه از رو جنازه من رد شی
کوک : عاااا فک کنم بدنت واسه امشب لازمت بشه
میرای : چی میگی دیوونه
کوک سرشو به سمت گوش میرای برد با صدای دورگش زمزمه وار گفت :
ما عم امشب یه شب دراماتیک داریم گود گرل
پوزخندی زد و بوسه ای به لاله گوش میرای زد باعث لرزش خفیفی در میرای شد میرای سعی کرد خودشو خونسرد نشون بده و موفق شد ولی در ظاهرش نه باطنش، قلب اون انگار که سال ها منتظر فردی بود که این جمله رو بهش بگه و گفته شده بود از خوشحالی یه جا نمیکوبید
ویو میرای :
این چه حسه مزخرفیه چرا اینطوری شدم من چم شده چرا نمیتونم کاری بکنم؟چرا هیچی نمیگم؟ چرا نمیتونم پسش بزنم قلبم میخواد از سینم بزنه بیرون شرط میبندم عین لبو سرخ شدم ولی انگار اون پسر متفاوته یه چیزی مانع پس زدنش میشه نمیدونم چیه ولی ازش خوشم نمیاد احساس ضعف میکنم انگار که دیگه اون دختر فولادین نیستم که جلوی همه می ایستاد چرا من رو هوام
میرای تا به خودش بیاد فهمید داخل بغل کسی به خواب رفت و تنها چیزی که شنید صدای کوک بود که گفت : راحت باش نفس وقتش شد بیدارت میکنم
بعد این جمله به خواب عمیقی رفت کوک اونو به یمت ماشینبوگاتی گرون قیمتش برد به بادیگارد اشاره کرد تا درو باز کنه و میرای رو داخل ماشین گذاشت نشست .......
Payan part نوزده>
Part نوزده>
انچه گذشت:
[نمیدونست داخل اون چشما چیه که هر بار نگاهشون میکنه غرقشون میشه؟]
:شروع
خون میرلی به جوش اومده بود یقه اون رو گرفت عربده زد:
تو چطور جوعت کردی دستاتو به من بزنی عوضی
ولی اون خیلی خونسرد نگاهش میکرد
تهیونگ : وقت و تلف نکن پسر براشون دارین بریم من که خیلی بیطاقتم (صورتشو به سمت میسو برگردوند و نیشخند شیطانی زد) واسه شب دراماتیکم
میرای : حتی فکرشم به سرت نزنه مگر اینکه از رو جنازه من رد شی
کوک : عاااا فک کنم بدنت واسه امشب لازمت بشه
میرای : چی میگی دیوونه
کوک سرشو به سمت گوش میرای برد با صدای دورگش زمزمه وار گفت :
ما عم امشب یه شب دراماتیک داریم گود گرل
پوزخندی زد و بوسه ای به لاله گوش میرای زد باعث لرزش خفیفی در میرای شد میرای سعی کرد خودشو خونسرد نشون بده و موفق شد ولی در ظاهرش نه باطنش، قلب اون انگار که سال ها منتظر فردی بود که این جمله رو بهش بگه و گفته شده بود از خوشحالی یه جا نمیکوبید
ویو میرای :
این چه حسه مزخرفیه چرا اینطوری شدم من چم شده چرا نمیتونم کاری بکنم؟چرا هیچی نمیگم؟ چرا نمیتونم پسش بزنم قلبم میخواد از سینم بزنه بیرون شرط میبندم عین لبو سرخ شدم ولی انگار اون پسر متفاوته یه چیزی مانع پس زدنش میشه نمیدونم چیه ولی ازش خوشم نمیاد احساس ضعف میکنم انگار که دیگه اون دختر فولادین نیستم که جلوی همه می ایستاد چرا من رو هوام
میرای تا به خودش بیاد فهمید داخل بغل کسی به خواب رفت و تنها چیزی که شنید صدای کوک بود که گفت : راحت باش نفس وقتش شد بیدارت میکنم
بعد این جمله به خواب عمیقی رفت کوک اونو به یمت ماشینبوگاتی گرون قیمتش برد به بادیگارد اشاره کرد تا درو باز کنه و میرای رو داخل ماشین گذاشت نشست .......
Payan part نوزده>
۱.۹k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.