زندگی با BTS پارت ۲❤
زندگی با BTS پارت ۲❤
رسیدم حالا باید چیکار کنم فهمیدم بین ادم ها میگردم و
کسی رو پیدا میکنم که بلیط سئول را دارد بعد از نیم ساعت گشتن ادمی را پیدا کردم که به سئول میرفت ان ادم مردی جوان بود با خود گفتم که چرا به سئول میرود بعد از یک ساعت به داخل هواپیما رفت و من به دنبال او رفتم تقریبا نصف راه را رفتم خوشحال بودم و از طرفی ناراحت ساعت 10 صبح بود حتما خانواده ام متوجه نبودنم شده اند
نمیدونم چقدر فکر کردم ساعت از 2 بعد از ظهر گذشته بود و کم کم به سئول نزدیک میشدم بعد از اینکه فرود امد باید چه میکردم کجا میرفتم اصلا BTS کجا زندگی میکرد کلی سوال در ذهنم بود به هر برنامه ای که میشد در ان سرچ کرد سر زدم خلاصه هیچی دستگیرم نشد حتی یک سر نخ کوچک هم پیدا نکردم فقط یک برنامه مونده بود و ان هم گوگل بود و سریع وارد برنامه شدم و در ان سرچ کردم ( ادرس خوابگاه BTS ) و نا باور انه ادرس خوابگاه رو پیدا کرده بودم بعد از گذشت سه ساعت هواپیما در فرودگاه سئول فرود امد حالا من در یک قدمی رد شدن از پل بودم وارد فرودگاه سئول شدم با وارد شدن من کلی سوال مثل اوار رو سرم خراب شد حالا من ادرس خوابگاه رو داشتم بعد از رفتن من به خوابگاه چه اتفاقی می افته ایا مثل فکر هایم یه زندگی شاد با BTS دارم البته به عنوان یک روح یا یک مزاحم ساعت ها با فکر کردن گذراندم از فرودگاه خارج شدم تو خیابون راه افتادم میخواستم یک ماشین پیدا کنم ولی ناگاه به این فکر کردم که من با پراید نتونستم رانندگی کنم حالا میخوام با این ماشین ها رانندگی کنم بعد از گذشتن این فکر از سرم خنده ام گرفت و پیاده به راهم ادامه دادم به خیابونی که خوابگاه اعضا در ان قرار داشت رسیدم ناگاه قلبم به تپش افتاد بدنم سرد شده بود و خیس عرق بودم دست و پاهایم میلرزید انگار قفل کرده بودند نمیتونستم حتی یک قدم هم نتونستم تکان بخورم با هر زحمتی بود خود را به در خوابگاه رساندم نگاهی به اسمان کردم شب بود حتما اعضا خواب بودند به هر حال از در عبور کردم انگار قلبم میخواد از سینه ام بیرون بزند وارد راهرو شدم کمی راه رفتم به اتاق پذیرایی رسیدم در پذیرایی اشپزخانه و سه اتاق بود
و یک راه پله که به طبقه بالا میرفت از پله ها بالا رفتم
در انجا هم چهار اتاق بود نمیدانستم از کجا باید شروع کنم برای همین تصمیم گرفتم از اتاق روبه رو ایم شروع کنم استرس تمام وجودم را در بر گرفته بود در اتاق را باز کردم چشمانم را بستم بعد از دو دقیقه چشمام رو باز کردم و با صحنه ای مواجه شدم که باعث شد زانوهام شل شدن و افتادم رو زمین
رسیدم حالا باید چیکار کنم فهمیدم بین ادم ها میگردم و
کسی رو پیدا میکنم که بلیط سئول را دارد بعد از نیم ساعت گشتن ادمی را پیدا کردم که به سئول میرفت ان ادم مردی جوان بود با خود گفتم که چرا به سئول میرود بعد از یک ساعت به داخل هواپیما رفت و من به دنبال او رفتم تقریبا نصف راه را رفتم خوشحال بودم و از طرفی ناراحت ساعت 10 صبح بود حتما خانواده ام متوجه نبودنم شده اند
نمیدونم چقدر فکر کردم ساعت از 2 بعد از ظهر گذشته بود و کم کم به سئول نزدیک میشدم بعد از اینکه فرود امد باید چه میکردم کجا میرفتم اصلا BTS کجا زندگی میکرد کلی سوال در ذهنم بود به هر برنامه ای که میشد در ان سرچ کرد سر زدم خلاصه هیچی دستگیرم نشد حتی یک سر نخ کوچک هم پیدا نکردم فقط یک برنامه مونده بود و ان هم گوگل بود و سریع وارد برنامه شدم و در ان سرچ کردم ( ادرس خوابگاه BTS ) و نا باور انه ادرس خوابگاه رو پیدا کرده بودم بعد از گذشت سه ساعت هواپیما در فرودگاه سئول فرود امد حالا من در یک قدمی رد شدن از پل بودم وارد فرودگاه سئول شدم با وارد شدن من کلی سوال مثل اوار رو سرم خراب شد حالا من ادرس خوابگاه رو داشتم بعد از رفتن من به خوابگاه چه اتفاقی می افته ایا مثل فکر هایم یه زندگی شاد با BTS دارم البته به عنوان یک روح یا یک مزاحم ساعت ها با فکر کردن گذراندم از فرودگاه خارج شدم تو خیابون راه افتادم میخواستم یک ماشین پیدا کنم ولی ناگاه به این فکر کردم که من با پراید نتونستم رانندگی کنم حالا میخوام با این ماشین ها رانندگی کنم بعد از گذشتن این فکر از سرم خنده ام گرفت و پیاده به راهم ادامه دادم به خیابونی که خوابگاه اعضا در ان قرار داشت رسیدم ناگاه قلبم به تپش افتاد بدنم سرد شده بود و خیس عرق بودم دست و پاهایم میلرزید انگار قفل کرده بودند نمیتونستم حتی یک قدم هم نتونستم تکان بخورم با هر زحمتی بود خود را به در خوابگاه رساندم نگاهی به اسمان کردم شب بود حتما اعضا خواب بودند به هر حال از در عبور کردم انگار قلبم میخواد از سینه ام بیرون بزند وارد راهرو شدم کمی راه رفتم به اتاق پذیرایی رسیدم در پذیرایی اشپزخانه و سه اتاق بود
و یک راه پله که به طبقه بالا میرفت از پله ها بالا رفتم
در انجا هم چهار اتاق بود نمیدانستم از کجا باید شروع کنم برای همین تصمیم گرفتم از اتاق روبه رو ایم شروع کنم استرس تمام وجودم را در بر گرفته بود در اتاق را باز کردم چشمانم را بستم بعد از دو دقیقه چشمام رو باز کردم و با صحنه ای مواجه شدم که باعث شد زانوهام شل شدن و افتادم رو زمین
۲۷.۲k
۰۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.