عشق تلخ
عشق تلخ
part 31
#رضا
با سرعت میروندم.ذهنم خیلی خیلی فراتر از هر چیزی که فکرشو بخوای بکنی درگیر بود.از یه طرف دنیا.از یه طرف تصادف سارا.از یه طرف خستگی
از یه طرف خوشحال و از یه طرف غم خاصی داشتم
با تصادف سارا به دنیا میرسیدم و از یه طرف عذاب وجدان امونم بریده بود
هر جور شده بود رسیدم
دیدم همه نشستن جلو در بیمارستان دارن گریه میکنن
من سریع رفتم پیش مامانم اینا
_رضا پسرم... سارا.. سارا...مرد((بغض))
+چییییی؟؟((نمیدونستم چی بگم زبونم بند اومد)) به تته پته افتادم مگه چه جوری تصادف کرد
_پسرمم نگم بهتره .برو لباس سیاهتو بپوش.چهرتو غمگین کن رضا جان مادر شرمنده نشیم جلوشون
+چش
داغون تر از همیشه... یه بدبختی دیه اضافه شد
اول برای پزشک قانونی بردنش بعد حدود ۱۲.۱۳ ساعت تشییع شد
صبحو اینجوری شروع کردیم برای پذیرایی رفتیم خونه عموی بابا
حالشون خراب بود و هیچ کدوم از ماجرای منو سارا نمیدونستن سارا انقدی زرنگ بود که با المثنی سر و ته همچیو جمع کنه
به شناسنامه جعلیم واسه خودش ساخت و تمام...
اون برای درآوردن چشم دیگران هر کاری میکرد با صدای مامانم از فکر و خیالم دست کشیدم
#پانیذ
اولین چیزی که بعد بهوش اومدنم فهمیدم
دیدم مهراب بالاسرمه
قبل اون فقط یادم میاد جیغ بلندی کشیدم و از جام بلند شدم پرستارا اومدن و ارومم کردم (( خواب دنیا رو میدیدم حس خوبی نداشتم))
تار میدیدمش.دستی روی موهام کشید.خودمو دور تر کردم ازش
آقای اح....مد.ی شمایین؟؟
_پانیذ خانم آرهه منم ((خنده)) لفظ قلم صحبت میکنید 😂😂
+اعع..اسباب زح...تتون ش...دمم ببخشید واقا..
_دختر خوب اصنشم مزاحم من نشدی.چرا حالت بد شد یهو
+دنیا...دنیا خو..به...
_مهراب :الکی بهش گفتم خوبه.به رضا زنگ زد که دلش آروم بگیره
+واقااا؟؟حالش خوبه؟؟؟((واییی :ذوققق))
لپمو کشید و از اتاق رف بیرون که آبمیوه و کمپوت بگیره((حس خوبی داشتم بهش
بهترین بود
با دیدن لوکیشن بیمارستان توی صفحه نمایش گوشیم هول شدم و دوباره حالم بد شد
ادامه دارد....
part 31
#رضا
با سرعت میروندم.ذهنم خیلی خیلی فراتر از هر چیزی که فکرشو بخوای بکنی درگیر بود.از یه طرف دنیا.از یه طرف تصادف سارا.از یه طرف خستگی
از یه طرف خوشحال و از یه طرف غم خاصی داشتم
با تصادف سارا به دنیا میرسیدم و از یه طرف عذاب وجدان امونم بریده بود
هر جور شده بود رسیدم
دیدم همه نشستن جلو در بیمارستان دارن گریه میکنن
من سریع رفتم پیش مامانم اینا
_رضا پسرم... سارا.. سارا...مرد((بغض))
+چییییی؟؟((نمیدونستم چی بگم زبونم بند اومد)) به تته پته افتادم مگه چه جوری تصادف کرد
_پسرمم نگم بهتره .برو لباس سیاهتو بپوش.چهرتو غمگین کن رضا جان مادر شرمنده نشیم جلوشون
+چش
داغون تر از همیشه... یه بدبختی دیه اضافه شد
اول برای پزشک قانونی بردنش بعد حدود ۱۲.۱۳ ساعت تشییع شد
صبحو اینجوری شروع کردیم برای پذیرایی رفتیم خونه عموی بابا
حالشون خراب بود و هیچ کدوم از ماجرای منو سارا نمیدونستن سارا انقدی زرنگ بود که با المثنی سر و ته همچیو جمع کنه
به شناسنامه جعلیم واسه خودش ساخت و تمام...
اون برای درآوردن چشم دیگران هر کاری میکرد با صدای مامانم از فکر و خیالم دست کشیدم
#پانیذ
اولین چیزی که بعد بهوش اومدنم فهمیدم
دیدم مهراب بالاسرمه
قبل اون فقط یادم میاد جیغ بلندی کشیدم و از جام بلند شدم پرستارا اومدن و ارومم کردم (( خواب دنیا رو میدیدم حس خوبی نداشتم))
تار میدیدمش.دستی روی موهام کشید.خودمو دور تر کردم ازش
آقای اح....مد.ی شمایین؟؟
_پانیذ خانم آرهه منم ((خنده)) لفظ قلم صحبت میکنید 😂😂
+اعع..اسباب زح...تتون ش...دمم ببخشید واقا..
_دختر خوب اصنشم مزاحم من نشدی.چرا حالت بد شد یهو
+دنیا...دنیا خو..به...
_مهراب :الکی بهش گفتم خوبه.به رضا زنگ زد که دلش آروم بگیره
+واقااا؟؟حالش خوبه؟؟؟((واییی :ذوققق))
لپمو کشید و از اتاق رف بیرون که آبمیوه و کمپوت بگیره((حس خوبی داشتم بهش
بهترین بود
با دیدن لوکیشن بیمارستان توی صفحه نمایش گوشیم هول شدم و دوباره حالم بد شد
ادامه دارد....
۱۳.۷k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.