عشق تلخ
عشق تلخ
part 30
#دیانا
وقت ناخن گرفته بودم.رفتم سالن و بعد حدودا ۲ ساعت و نیم اومدم بیرون.واقعا خسته بودم.سر فیلمبرداری بودیم و این دو ساعت روش که یه وضع ناجوری بود اصن.زنگ زدم ارسلان تا برسونتم خونه.نای پیاده رفتن نداشتم.بعد حدودا ۱۰ دقیقه رسید
_سیلااام
+ سیامممم چطوری خوبی ارسلان؟؟سرماخورده بودی خوب شدی؟؟ قرص مرص خوردی
_اره بابا.نفس بگیر اوکیم.نگران رضام.این چن روز فقط برای خواب میاد خونه ما که اونم دو سه روزیه نیومده خونه.
خیلی بدشانسه
+پانی بهم گف دنیا بهش زنگ زده.یال در آورده بودم از خوشحالی.ولی میگف اخرا صدای جیغ و این جور چیزا میومد.منم واقعا حالم بدتر شد.به رضا چیزی نگف.تو هم بهش نگو حالش داغون تر میشه.
_بیچاره یبار عاشق شده داداشم تازه((خنده))
+آره دوبار جون خودت.مث توعه دیگه((خنده)) نگران نباش تو رضا.رضا همون رضای قبلی میشه دنیام همینطور من از تو داغونترم فقط به چهره نگاه نکن
_بریم یه بستنی بخوریم
+بریمممممم یوهووو((لهجه خودش))
#رضا
پانیذ برده بودیم بیمارستان.بهش سرم وصل کرده بودن حالش خیلی اوکی تر شده بود.مهراب همش بالا سرش بود و از استرس راه میرفت.یه مشت محکم به شونش زدم و گفتم انقد استرس نداشته باش داداش حالش خوبه یه سرم وصله دیه.تو چقد میخوای زن ذلیل باشی((خنده))
رضا داداش تو که از من بیشتر استرس داری از چشات دارم میخونم هیچی نمیگم حالت خراب نشه
سرمو بردم لای دو تا دستام رو صندلی نشستم.با موهام ور میرفتم حالم دست خودم نبود.که یهو صدای زنگ گوشیم منو خودم اورد
_رضا پسرمممممم
+جانم مامان؟؟خوبی؟چیزی شده
_رضا زنتتتتتتتتت....
اعع چیزه دختر عموی بابات((سارا)) تصادف کرده حالش خیلی وخیمه دکترا قطع امید کردن ،زودتر خودتو برسون یه جوری به بابات بگیم ما رو زودتر برسونه اونجا((خیلی باهاش صمیمی بودن و سارا از ظاهر دوستشون بود و اونجوری دشمن سرسختشون بود اینو فقط بابای رضا میدونست
+چیییی؟؟ ساراااا؟؟
_مادر....بدوووووو...بدبخت شدیم
به مهراب قضیه رو گفتم و سریع خودمو رسوندم به خونه....
ادامه دارد
part 30
#دیانا
وقت ناخن گرفته بودم.رفتم سالن و بعد حدودا ۲ ساعت و نیم اومدم بیرون.واقعا خسته بودم.سر فیلمبرداری بودیم و این دو ساعت روش که یه وضع ناجوری بود اصن.زنگ زدم ارسلان تا برسونتم خونه.نای پیاده رفتن نداشتم.بعد حدودا ۱۰ دقیقه رسید
_سیلااام
+ سیامممم چطوری خوبی ارسلان؟؟سرماخورده بودی خوب شدی؟؟ قرص مرص خوردی
_اره بابا.نفس بگیر اوکیم.نگران رضام.این چن روز فقط برای خواب میاد خونه ما که اونم دو سه روزیه نیومده خونه.
خیلی بدشانسه
+پانی بهم گف دنیا بهش زنگ زده.یال در آورده بودم از خوشحالی.ولی میگف اخرا صدای جیغ و این جور چیزا میومد.منم واقعا حالم بدتر شد.به رضا چیزی نگف.تو هم بهش نگو حالش داغون تر میشه.
_بیچاره یبار عاشق شده داداشم تازه((خنده))
+آره دوبار جون خودت.مث توعه دیگه((خنده)) نگران نباش تو رضا.رضا همون رضای قبلی میشه دنیام همینطور من از تو داغونترم فقط به چهره نگاه نکن
_بریم یه بستنی بخوریم
+بریمممممم یوهووو((لهجه خودش))
#رضا
پانیذ برده بودیم بیمارستان.بهش سرم وصل کرده بودن حالش خیلی اوکی تر شده بود.مهراب همش بالا سرش بود و از استرس راه میرفت.یه مشت محکم به شونش زدم و گفتم انقد استرس نداشته باش داداش حالش خوبه یه سرم وصله دیه.تو چقد میخوای زن ذلیل باشی((خنده))
رضا داداش تو که از من بیشتر استرس داری از چشات دارم میخونم هیچی نمیگم حالت خراب نشه
سرمو بردم لای دو تا دستام رو صندلی نشستم.با موهام ور میرفتم حالم دست خودم نبود.که یهو صدای زنگ گوشیم منو خودم اورد
_رضا پسرمممممم
+جانم مامان؟؟خوبی؟چیزی شده
_رضا زنتتتتتتتتت....
اعع چیزه دختر عموی بابات((سارا)) تصادف کرده حالش خیلی وخیمه دکترا قطع امید کردن ،زودتر خودتو برسون یه جوری به بابات بگیم ما رو زودتر برسونه اونجا((خیلی باهاش صمیمی بودن و سارا از ظاهر دوستشون بود و اونجوری دشمن سرسختشون بود اینو فقط بابای رضا میدونست
+چیییی؟؟ ساراااا؟؟
_مادر....بدوووووو...بدبخت شدیم
به مهراب قضیه رو گفتم و سریع خودمو رسوندم به خونه....
ادامه دارد
۱۴.۲k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.