ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت 9
پرش زمانی
فردا صبح
سانامی تا صب گریه کرده بود و امروز صب به زور پاشد.
با حالت گریه اومد مدرسه و نشست رو صندلی.
بدون توجه به اطراف رفت که بره سمت پنجره. چون احتمال میداد جیمین امروز هم نیاد.
از اونجایی که تا ساعت 5 صب گریه می کرد خیلی خوابش میدمد.
رفت و نشست رو صندلی.
سانامی ویو:
دیروز مث گاو گریه کردم. ای کاش منم مث اون بی صاحاب مرده میتونستم بگیرم بخوام .
ولی چرا صندلی اینقدر نرمه و بلند تر شده. پاهام به زور میرسه زمین.
سانامی به زور چشماشو باز کرد.
سانامی :یاااااااااااا حضرت پشم.
ج.... جی.... جیمین .... ت... تو ای.. اینجا.... م... من.... نمی.. خ.. خواست...
جیمین شوتش کرد اونور. جوری که سانامی با مخ رفت زمین و با سرامیک یکی شد.
معلم اومد و همه رفتن سر جاشون.
سانامی بد دلش از دست جیمین پر بود.
سانامی ویو:
توله صگ. منو پرت کرد پایین!!! ایشالله سقد شه.ذلیل مرده 😒
خودش نفهمید ولی با چشم غره جیمین رو نگاه میکرد.
جیمین :اینقدر فحش نده پاهام درد میکرد. بعدشم تو حواست نبود و مث گاو نشستی رو پام.... ( خیلی آروم و زیر لبی )
سانامی سرش رو انداخت پایین و هیچی نگفت.
زیییییییننننننگ
زنگ خورد و همه بچه ها مث گاو رفتن.
سانامی ویو :
یعنی فهمید دارم چی میگم؟ نکنه بلند بلند میگفتم؟؟
راااااااستی پاهاش درد میکرده؟؟ چرا؟؟ وااااا من که نمی فهمم. حتمن از بس تو مهمونی و این ور اون ور بوده. 😒
سانامی یه چنگی به موهاش زد و رفت.
داخل حیاط نشسته بود که یهو همه با صدای جیغی پریدن.
سانامی :جیییییییییییغ چرا الان یادم اومد؟ اون اومده. اون اومده . جیمین اومده مدرسهههههههههه.
+آخی دوس پسرش دیروز نیومده بود مدرسه ناراحت بود ببین الان چه ذوقی کرده....
-الاهی بگردم چقدرم همو دوست دارن.... ندیدی چه جوری رو پاش نشست؟؟
+واااااااا.... ولی اون که پرتش کرد پایین
-خو حتمن خجالت کشیده.... بچممممممم.
سانامی بدون گوش دادن به حرفی رفت سمت کلاس.
وارد کلاس شد و اطراف رو نگاهی کرد.
دید جیمین نشسته و داره آهنگ گوش میده.
دستشو محکم گرفت و کشید. همه بچه ها دست میزدن و جیمین هم چون قد سانامی کوتاه تر از اون بود دلا شده بود و دلا دلا راه میرفت.
جیمین :هوییی.... چی کار میکنیییی.... ولم کن
پارت 9
پرش زمانی
فردا صبح
سانامی تا صب گریه کرده بود و امروز صب به زور پاشد.
با حالت گریه اومد مدرسه و نشست رو صندلی.
بدون توجه به اطراف رفت که بره سمت پنجره. چون احتمال میداد جیمین امروز هم نیاد.
از اونجایی که تا ساعت 5 صب گریه می کرد خیلی خوابش میدمد.
رفت و نشست رو صندلی.
سانامی ویو:
دیروز مث گاو گریه کردم. ای کاش منم مث اون بی صاحاب مرده میتونستم بگیرم بخوام .
ولی چرا صندلی اینقدر نرمه و بلند تر شده. پاهام به زور میرسه زمین.
سانامی به زور چشماشو باز کرد.
سانامی :یاااااااااااا حضرت پشم.
ج.... جی.... جیمین .... ت... تو ای.. اینجا.... م... من.... نمی.. خ.. خواست...
جیمین شوتش کرد اونور. جوری که سانامی با مخ رفت زمین و با سرامیک یکی شد.
معلم اومد و همه رفتن سر جاشون.
سانامی بد دلش از دست جیمین پر بود.
سانامی ویو:
توله صگ. منو پرت کرد پایین!!! ایشالله سقد شه.ذلیل مرده 😒
خودش نفهمید ولی با چشم غره جیمین رو نگاه میکرد.
جیمین :اینقدر فحش نده پاهام درد میکرد. بعدشم تو حواست نبود و مث گاو نشستی رو پام.... ( خیلی آروم و زیر لبی )
سانامی سرش رو انداخت پایین و هیچی نگفت.
زیییییییننننننگ
زنگ خورد و همه بچه ها مث گاو رفتن.
سانامی ویو :
یعنی فهمید دارم چی میگم؟ نکنه بلند بلند میگفتم؟؟
راااااااستی پاهاش درد میکرده؟؟ چرا؟؟ وااااا من که نمی فهمم. حتمن از بس تو مهمونی و این ور اون ور بوده. 😒
سانامی یه چنگی به موهاش زد و رفت.
داخل حیاط نشسته بود که یهو همه با صدای جیغی پریدن.
سانامی :جیییییییییییغ چرا الان یادم اومد؟ اون اومده. اون اومده . جیمین اومده مدرسهههههههههه.
+آخی دوس پسرش دیروز نیومده بود مدرسه ناراحت بود ببین الان چه ذوقی کرده....
-الاهی بگردم چقدرم همو دوست دارن.... ندیدی چه جوری رو پاش نشست؟؟
+واااااااا.... ولی اون که پرتش کرد پایین
-خو حتمن خجالت کشیده.... بچممممممم.
سانامی بدون گوش دادن به حرفی رفت سمت کلاس.
وارد کلاس شد و اطراف رو نگاهی کرد.
دید جیمین نشسته و داره آهنگ گوش میده.
دستشو محکم گرفت و کشید. همه بچه ها دست میزدن و جیمین هم چون قد سانامی کوتاه تر از اون بود دلا شده بود و دلا دلا راه میرفت.
جیمین :هوییی.... چی کار میکنیییی.... ولم کن
۲۰.۳k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.