ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت 7
سانامی چشماشو محکم بهم فشورد و دستاشو گرفت بالا سرش.
اما اتفاقی نیوفتاد.
چشماشو باز کرد و دید جیمین دستشو دور کمرش حلقه زده و گرفتتش.
اولش تعجب کرد و خشکش زد.
سانامی ویو:
وات د.... یا هر چی میپرستم.
جیمین؟؟؟؟؟؟ من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این چیه؟ نکنه من خوابم؟؟
نه بابا اون نفرتی که در من برای ادبیات بود محاله.
داشت اینا رو با خودش می گفت که یهو پرت شد .
سانامی بلند شد و با صورت قرمز از یه طرف حرکت کرد و جیمین هم از یه طرف دیگه رفت.
پرش زمانی
بعد مدرسه
∆خانم بفرمایید بالا
سانامی :من نمی یام شما برو
∆با دوستا نتون میرید؟
سانامی :اوهوم.
اما سانامی خودش میرفت. سانامی یه دختر شاد و شیطون و مهربون بود. یه دختری که همه رو اذیت میکرد و میخندید.
اما از اون موقع که اون اتفاق افتاد دیگه اون آدم قبل نبود.
سانامی زنگ طفریح ها دوستاشو قال میزاشت و از راه مدرسه تا خونه تنها یی میرفت.
سانامی فقط میخواست به حال خودش باشه و با کسی حرف نزنه.
کل راه مدرسه تا خونه رو به این فکر کرد که چه جوری عروسی رو بهم بزنه.
سانامی :می تونم تو غذای مادر پدرا سم بریزم همه بمیرن راحت شم.
نه میتونم فقط تو نوشیدنی جیمین سم بریزم بمیره دیگه کسی نباشه بخوام باهاش ازدواج کنم.
یانه میتونم.......
بعد کلی فک زدن
سانامی :چه کاریه میتونم با جیمین دست به یکی کنیم. باهم این قضیه رو ختم به خیر کنیم. یا شایدم ختم و عزا داری جیمین 😈
سانامی رو دست کم نگیرید.
پرش زمانی
صبـ
پارت 7
سانامی چشماشو محکم بهم فشورد و دستاشو گرفت بالا سرش.
اما اتفاقی نیوفتاد.
چشماشو باز کرد و دید جیمین دستشو دور کمرش حلقه زده و گرفتتش.
اولش تعجب کرد و خشکش زد.
سانامی ویو:
وات د.... یا هر چی میپرستم.
جیمین؟؟؟؟؟؟ من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این چیه؟ نکنه من خوابم؟؟
نه بابا اون نفرتی که در من برای ادبیات بود محاله.
داشت اینا رو با خودش می گفت که یهو پرت شد .
سانامی بلند شد و با صورت قرمز از یه طرف حرکت کرد و جیمین هم از یه طرف دیگه رفت.
پرش زمانی
بعد مدرسه
∆خانم بفرمایید بالا
سانامی :من نمی یام شما برو
∆با دوستا نتون میرید؟
سانامی :اوهوم.
اما سانامی خودش میرفت. سانامی یه دختر شاد و شیطون و مهربون بود. یه دختری که همه رو اذیت میکرد و میخندید.
اما از اون موقع که اون اتفاق افتاد دیگه اون آدم قبل نبود.
سانامی زنگ طفریح ها دوستاشو قال میزاشت و از راه مدرسه تا خونه تنها یی میرفت.
سانامی فقط میخواست به حال خودش باشه و با کسی حرف نزنه.
کل راه مدرسه تا خونه رو به این فکر کرد که چه جوری عروسی رو بهم بزنه.
سانامی :می تونم تو غذای مادر پدرا سم بریزم همه بمیرن راحت شم.
نه میتونم فقط تو نوشیدنی جیمین سم بریزم بمیره دیگه کسی نباشه بخوام باهاش ازدواج کنم.
یانه میتونم.......
بعد کلی فک زدن
سانامی :چه کاریه میتونم با جیمین دست به یکی کنیم. باهم این قضیه رو ختم به خیر کنیم. یا شایدم ختم و عزا داری جیمین 😈
سانامی رو دست کم نگیرید.
پرش زمانی
صبـ
۱۰.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.