اربابان حریص p:5
اربابان حریص p:5
اداما حرف های......:
مجبور شدم که..... مجبور شدم که اون رو بکشم
فلش بک به اون زمان:
(در ذهن) امشب اون یارو نیست و میتونم راحت کلارا رو بکشم
تق تق تق.... تق تق تق
+کیه؟
-منم
+شما؟
-جیمز ام
+اومدم
(باز کردن در)
+تو اینجا چیکار میکنی؟
-اومدم تورو ببینم
+اگه اکوتاگاوا ببینتت میکشتت
-مگه ازش میترسم؟ اون ترو از من گرف
+بیا تو داره بارون میباره
-ممنون
یه چاقو روی میزه میتونم راحت کارشو بسازم و در برم
(بر داشتن چاقو و قایم کردنش)
-کلارا(بلند شدن)
+بله
-میشه بیای اینجا
-باشه
-کلارا.... منو.... ببخش
(فرو کردن چاقو داخل شکم کلارا)
+ج.. ی... م.. ز.. برا... ت... متا... سام
به خودم اومدم.... من... من... چیکار... کردم.... من.... عشقمو..... کشتم!
سریع رفتم سمتش اما اون دیگه بین ما نبود! یه پی نوشته برای اکوتاگاوا نوشتم و گذاشتم رو قفسه سینه ی کلارا... دیدم این برای درد و رنج اون یارو کافی نیست و چاقو رو از روی زمین برداشتم و نامه رو روی قلب کلارا گذاشتم و چاقو رو فرو کردن توی قلب اون..... حالا دلم خنک شد و پاشدم و از در رفتم کمی جلو تر اکوتاگاوا رو دیدم که با یه دسته گل رز قرمز و کت و شلوار به سمت خونه میرفت...... دلم براش کباب شد! اخه الان که بره خنده و لبخندش از بین میره و کاملا احساس منو درک میکنه!
پایان فلش بک:
قیافه اون توی تشییع جنازه خیلی دیدنی بود قیافه شکسته و ناراحتی که داشت منو خوشحال میکرد و اشکاش منو به وجد میاورد جوری که برم خودشم بکشم.........
________________________
برای پارت بعد
۱۰لایک
پارت بعد چیزیه که تو نامه نوشته شده بود و گذشته اکوتاگاوا
اداما حرف های......:
مجبور شدم که..... مجبور شدم که اون رو بکشم
فلش بک به اون زمان:
(در ذهن) امشب اون یارو نیست و میتونم راحت کلارا رو بکشم
تق تق تق.... تق تق تق
+کیه؟
-منم
+شما؟
-جیمز ام
+اومدم
(باز کردن در)
+تو اینجا چیکار میکنی؟
-اومدم تورو ببینم
+اگه اکوتاگاوا ببینتت میکشتت
-مگه ازش میترسم؟ اون ترو از من گرف
+بیا تو داره بارون میباره
-ممنون
یه چاقو روی میزه میتونم راحت کارشو بسازم و در برم
(بر داشتن چاقو و قایم کردنش)
-کلارا(بلند شدن)
+بله
-میشه بیای اینجا
-باشه
-کلارا.... منو.... ببخش
(فرو کردن چاقو داخل شکم کلارا)
+ج.. ی... م.. ز.. برا... ت... متا... سام
به خودم اومدم.... من... من... چیکار... کردم.... من.... عشقمو..... کشتم!
سریع رفتم سمتش اما اون دیگه بین ما نبود! یه پی نوشته برای اکوتاگاوا نوشتم و گذاشتم رو قفسه سینه ی کلارا... دیدم این برای درد و رنج اون یارو کافی نیست و چاقو رو از روی زمین برداشتم و نامه رو روی قلب کلارا گذاشتم و چاقو رو فرو کردن توی قلب اون..... حالا دلم خنک شد و پاشدم و از در رفتم کمی جلو تر اکوتاگاوا رو دیدم که با یه دسته گل رز قرمز و کت و شلوار به سمت خونه میرفت...... دلم براش کباب شد! اخه الان که بره خنده و لبخندش از بین میره و کاملا احساس منو درک میکنه!
پایان فلش بک:
قیافه اون توی تشییع جنازه خیلی دیدنی بود قیافه شکسته و ناراحتی که داشت منو خوشحال میکرد و اشکاش منو به وجد میاورد جوری که برم خودشم بکشم.........
________________________
برای پارت بعد
۱۰لایک
پارت بعد چیزیه که تو نامه نوشته شده بود و گذشته اکوتاگاوا
۵.۶k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.