اربابان حریص p:3
اربابان حریص p:3
از زبان دازای:
کیمونو رو پوشیدم یکم خودم رو برنداز کردم خیلی بهم میومد! با اکوتاگاوا رفتیم سری به بیرون بزنیم که یهو الیزا رو دیدم که داشت با چویا حرف میزد؛ که یهو چویا دادی زد و روش رو کرد اونور که یهو الیزا گفت:
*چویا من دیگه عوض شدم!
«باشه اونم سه بار
٫جریان چیه بچه ها؟
-هیچی مثل اینکه دوباره اینا همو دیدن
___________________________________
از زبان چویا:
با الیزا دعوامون شده بود که یهو اعصابم رخت بهم و سرش دادی کشیدم روم رو ورگشتوندم که یهو دازای رو دیدم که مات دیدن ما شده بود! دویدم سمتش؛ دستش رو گرفتم و
«دازای بهتری؟
-اوهوم بهترم
*سلام دازای سان، از بچه ها شنیدم بیهوش شدی؟ الان بهتری؟
-اره بهترم الیزا
«عیش
-عه چویا
__________________________________
از زبان یوسی:(همون دختره مثل نامزد دازایه)
دیدم کم کم حواسا از من پرید یواش یواش داشتم در میرفتم که یهو دست یه نفر اومد رو شونم
-تو بودی که منو درمان کردی؟
+ااااا..... ر.. ه
-اریگاتو
+خ.... وا..... هش
-افتخار اشنایی رو میدین؟
+حتما...... یوسی کیتسوبوجی هستم
-دازای اوسامو هستم
+اگه کار ندارید من برم؟
-حتما
هوفففففف استرس گرفته بودم داشتم میرفتم که یهو احساس خفگی کردم چشام سیاهی رفت و سرم گیج رفت تنها چیزی که فهمیدم این بود که از لب پل افتادم و صدای جیغی اومد و دیگه نفهمیدم چی شد
___________________________________
از زبان دازای:
کمی با اون دختر حرف زدم فهمیدم اسمش یوسی عه کمی اومدم اینطرف تر برگشتم تا با یوسی عه خداحافظی کنم که یهو یوسی رو دیدم که افتاد توی دریاچه .....
____________________________________
از زبان اکوتاگاوا:
هی...... چقد چویا و الیزا حرف میزنن برگشتم که یهو دیدم اون دختره و دازای دارن حرف میزنن دازای داشت میومد
٫چیشد دازای؟
-هیچی چی باید میشد؟
برگشت تا یچیزی به اون دختره بگه که یهو دختره افتاد تو اب...... دازای دوید و پرید تو اب........ عمق اب خیلی زیاد بود... چویا زبونش بند اومده بود........
____________________________________
برای پارت بعد
❦۵
✎۵
از زبان دازای:
کیمونو رو پوشیدم یکم خودم رو برنداز کردم خیلی بهم میومد! با اکوتاگاوا رفتیم سری به بیرون بزنیم که یهو الیزا رو دیدم که داشت با چویا حرف میزد؛ که یهو چویا دادی زد و روش رو کرد اونور که یهو الیزا گفت:
*چویا من دیگه عوض شدم!
«باشه اونم سه بار
٫جریان چیه بچه ها؟
-هیچی مثل اینکه دوباره اینا همو دیدن
___________________________________
از زبان چویا:
با الیزا دعوامون شده بود که یهو اعصابم رخت بهم و سرش دادی کشیدم روم رو ورگشتوندم که یهو دازای رو دیدم که مات دیدن ما شده بود! دویدم سمتش؛ دستش رو گرفتم و
«دازای بهتری؟
-اوهوم بهترم
*سلام دازای سان، از بچه ها شنیدم بیهوش شدی؟ الان بهتری؟
-اره بهترم الیزا
«عیش
-عه چویا
__________________________________
از زبان یوسی:(همون دختره مثل نامزد دازایه)
دیدم کم کم حواسا از من پرید یواش یواش داشتم در میرفتم که یهو دست یه نفر اومد رو شونم
-تو بودی که منو درمان کردی؟
+ااااا..... ر.. ه
-اریگاتو
+خ.... وا..... هش
-افتخار اشنایی رو میدین؟
+حتما...... یوسی کیتسوبوجی هستم
-دازای اوسامو هستم
+اگه کار ندارید من برم؟
-حتما
هوفففففف استرس گرفته بودم داشتم میرفتم که یهو احساس خفگی کردم چشام سیاهی رفت و سرم گیج رفت تنها چیزی که فهمیدم این بود که از لب پل افتادم و صدای جیغی اومد و دیگه نفهمیدم چی شد
___________________________________
از زبان دازای:
کمی با اون دختر حرف زدم فهمیدم اسمش یوسی عه کمی اومدم اینطرف تر برگشتم تا با یوسی عه خداحافظی کنم که یهو یوسی رو دیدم که افتاد توی دریاچه .....
____________________________________
از زبان اکوتاگاوا:
هی...... چقد چویا و الیزا حرف میزنن برگشتم که یهو دیدم اون دختره و دازای دارن حرف میزنن دازای داشت میومد
٫چیشد دازای؟
-هیچی چی باید میشد؟
برگشت تا یچیزی به اون دختره بگه که یهو دختره افتاد تو اب...... دازای دوید و پرید تو اب........ عمق اب خیلی زیاد بود... چویا زبونش بند اومده بود........
____________________________________
برای پارت بعد
❦۵
✎۵
۸.۵k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.