اربابان حریص p:4
اربابان حریص p:4
از زبان دازای:
پریدم داخل دریاچه عمق اب زیاد بود یوسی داشت غرق میشد! تند و تند شنا کردم و دستم رو انداختم دور کمرش و کشیدمش سمت خودم یهو یکی بیخ یقهی کیمونوام را گرفت روم رو برگشتوندم اون............ اون............ چویا بود! یهو دستم لیز خورد و یوسی پرت شد پایین که یهو دستش رو گرفتم و کشیدم نگاهی به چویا کردم بیهوش شده بود! یهو الیزا دست چویا رو گرفت و کشید؛ همه پرت شدیم بالا، چویا افتاد روی زمین نفس کم اورده بود!
+چویا..... چویا..... خواهش میکنم....... نرو....... بدون..... من..... نرو!
-ا..... لی..... زا... منو...... ببخش.....
+چویا..... چویا....... تو باید منو ببخشی
-دو..... ست.... دا.... رم
+نههههههه
الیزا شروع کرد به گریه کردن روی سینیه چویا و همش میگفت
+مقصر منم من تو نباید بری
یهو چویا دستش رو اورد بالا و گذاشت رو صورت الیزا و گفت
-ببخش که خیلی اذیتت کردم
+هق..... چویا..... هق..... نرو
یهو یه دختری با کیمونوی ابیه کم رنگ و با گل های ابیه پرنگ و موهای زرد اومد که همراه اتسوشی بود!
دوید سمت چویا و شروع کرد به فشار اوردن روی قفسهی سینیه چویا و یهو چویا به هوش اومد!
+چوووووووویااااااا
و چویا رو محکم بغل کرد!
+فکر کردم از پیشم رفتی
-ام....... الیزا...... اینجا جای این کارا نی
+اوهوم
____________________________
از زبان الیزا:
ترسیده بودم که یهو چویا دیگه بر نگرده..... اخه عذاب وجدان داشتم چو قبلا خیلی اذیتش کرده بودم! یهو لینا چان و اتسوشی اومدن لینا مدرک دکتری داشت و شروع کرد به برگردوندن چویا.... چویا بیدارشد!
بغلش کردم و گفتم
+چوووووووویااااااا
و چویا رو محکم بغل کردم!
+فکر کردم از پیشم رفتی
-ام...... الیزا..... اینجا جای این کارا نی
+اوهوم
اشکامو با خوشحالی پاک کردم و لپ چویا رو بوسیدم، چویا سرخ شده بود
-ام...... الیزا
+«خندیدن»جانم
-بیا یه چیزی در گوشت بگم
گوشمو بردم جلو و منتظر بودم که بگه چی میخاد و اینا که یهو چویا منو بوسید!
(دوستان گرامی بهتون بر نخوره چویا لپ الیزا رو بوسید نه جای دیگه ای رو😐)
+چویا..... اینجا..... جا...ش...نیست
-حالا دیگه مساوی شدیم😌
+چویا
-بله
+منو میبخشی؟
-برای چی؟
+اینکه تنهات گذاشتم
-نه
+میدونستم
و توی چشاش پر از اشک شد
-اره چرا نبخشمت
+جدی!
-جدیه جدی
_____________________________
از زبان..... :
وقتی فهمیدم که اون چهارتا دارن میان ، کمی اطلاعات دربارشون پیدا کردم اسماشون دازای اتسوشی چویا، و رقیب سابقم اکوتاگاوا بود، نیشخندی زدم و رفتم و به همه گفتم اماده شن، وقتی اونا اومدن جلو نرفتم و به لیانا گفتم که بره و چند روزی افتابی نشه، اخه لیانا خیلی شبیه به کلارا بود(کلارا نامزد سابق اکوتاگاوا که به قتل رسیده بودع)من عاشق کلارا بودم ولی اون ازم گرفتش اون و کلارا نامزد کرده بودن و من مجبور شدم که...
برای پارت بعد
❦۸
✎۵
از زبان دازای:
پریدم داخل دریاچه عمق اب زیاد بود یوسی داشت غرق میشد! تند و تند شنا کردم و دستم رو انداختم دور کمرش و کشیدمش سمت خودم یهو یکی بیخ یقهی کیمونوام را گرفت روم رو برگشتوندم اون............ اون............ چویا بود! یهو دستم لیز خورد و یوسی پرت شد پایین که یهو دستش رو گرفتم و کشیدم نگاهی به چویا کردم بیهوش شده بود! یهو الیزا دست چویا رو گرفت و کشید؛ همه پرت شدیم بالا، چویا افتاد روی زمین نفس کم اورده بود!
+چویا..... چویا..... خواهش میکنم....... نرو....... بدون..... من..... نرو!
-ا..... لی..... زا... منو...... ببخش.....
+چویا..... چویا....... تو باید منو ببخشی
-دو..... ست.... دا.... رم
+نههههههه
الیزا شروع کرد به گریه کردن روی سینیه چویا و همش میگفت
+مقصر منم من تو نباید بری
یهو چویا دستش رو اورد بالا و گذاشت رو صورت الیزا و گفت
-ببخش که خیلی اذیتت کردم
+هق..... چویا..... هق..... نرو
یهو یه دختری با کیمونوی ابیه کم رنگ و با گل های ابیه پرنگ و موهای زرد اومد که همراه اتسوشی بود!
دوید سمت چویا و شروع کرد به فشار اوردن روی قفسهی سینیه چویا و یهو چویا به هوش اومد!
+چوووووووویااااااا
و چویا رو محکم بغل کرد!
+فکر کردم از پیشم رفتی
-ام....... الیزا...... اینجا جای این کارا نی
+اوهوم
____________________________
از زبان الیزا:
ترسیده بودم که یهو چویا دیگه بر نگرده..... اخه عذاب وجدان داشتم چو قبلا خیلی اذیتش کرده بودم! یهو لینا چان و اتسوشی اومدن لینا مدرک دکتری داشت و شروع کرد به برگردوندن چویا.... چویا بیدارشد!
بغلش کردم و گفتم
+چوووووووویااااااا
و چویا رو محکم بغل کردم!
+فکر کردم از پیشم رفتی
-ام...... الیزا..... اینجا جای این کارا نی
+اوهوم
اشکامو با خوشحالی پاک کردم و لپ چویا رو بوسیدم، چویا سرخ شده بود
-ام...... الیزا
+«خندیدن»جانم
-بیا یه چیزی در گوشت بگم
گوشمو بردم جلو و منتظر بودم که بگه چی میخاد و اینا که یهو چویا منو بوسید!
(دوستان گرامی بهتون بر نخوره چویا لپ الیزا رو بوسید نه جای دیگه ای رو😐)
+چویا..... اینجا..... جا...ش...نیست
-حالا دیگه مساوی شدیم😌
+چویا
-بله
+منو میبخشی؟
-برای چی؟
+اینکه تنهات گذاشتم
-نه
+میدونستم
و توی چشاش پر از اشک شد
-اره چرا نبخشمت
+جدی!
-جدیه جدی
_____________________________
از زبان..... :
وقتی فهمیدم که اون چهارتا دارن میان ، کمی اطلاعات دربارشون پیدا کردم اسماشون دازای اتسوشی چویا، و رقیب سابقم اکوتاگاوا بود، نیشخندی زدم و رفتم و به همه گفتم اماده شن، وقتی اونا اومدن جلو نرفتم و به لیانا گفتم که بره و چند روزی افتابی نشه، اخه لیانا خیلی شبیه به کلارا بود(کلارا نامزد سابق اکوتاگاوا که به قتل رسیده بودع)من عاشق کلارا بودم ولی اون ازم گرفتش اون و کلارا نامزد کرده بودن و من مجبور شدم که...
برای پارت بعد
❦۸
✎۵
۷.۸k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.