•وقتی برای اولین بار میری خونه اش و...•
•وقتی برای اولین بار میری خونه اش و...•
🦊 #یونجون 🦊 پارت 1~🌻
حسابی برای اینکه قرار بود بری خونه ی دوست پسرت هیجان داشتی و خوشحال بودی..
شما حدود یکسالی میشد که قرار میزاشتید و از اونجایی که هردوتاتون ایدل بودید زیاد وقت قرار گذاشتن نداشتید ولی اینبار با دعوت یونجون به خونه اش میتونستید کل روز باهم وقت بگذرونید..
بلخره بعد از میکاپ ملایمی و پیراهن زیبایی که پوشیدی سوار ماشینت شدی تا از خوابگاه بیرون بیای و به سمت خونه ی یونجون حرکت کنی..
بعد از چند دقیقه به خونه ی یونجون رسیدی و بعد از پارک کردن ماشینت، تقه ی به در رو به روت زدی..
طولی نکشید که در توسط یونجون از چهار چوب فاصله گرفت و بهت اجازه ی ورود به خونه ی بزرگ و زیباش رو داد
لبخندی زدی و به محض اینکه وارد خونه شدی سریع پریدی بغلش
&دلم برات تنگ شده بوددددد
_منم همینطور چاگی(عزیزم)
لبخند کیوتی زد و همینطور که توی بغلش بودی تو رو به سمت مبل برد و روش قرار داد و خودش هم کنارت نشست و با لحن کیوت و با مزه ای شروع به حرف زدن کرد
_باید بیشتر بیای اینجا خب؟ نمیدونی چقدر میخواستم کنارت باشم
بخاطر کیوتیش خنده ای کردی و سرت رو به علامت تایید تکون دادی
&حتما هانییی
بوسه ی کوتاهی روی لپت گذاشت و به سمت آشپزخونه رفت تا برات خوراکی بیاره..
چون میوه ها و تنقلات رو از قبل حاضر کرده بود، تنها درآوردنشون از یخچال و گذاشتن روی میز روبه روتون کافی بود..
هایجین❥~
🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊
#سناریو #سناریو_یونجون #چوی_یونجون #تی_اکس_تی #توباتو #سناریو_تی_اکس_تی #سناریو_توباتو #کیپاپ #کی_پاپ #سناریو_کیپاپ #فیک #فیکشن #TXT #Tomorrow_X_Together #fic_TXT #Fic
🦊 #یونجون 🦊 پارت 1~🌻
حسابی برای اینکه قرار بود بری خونه ی دوست پسرت هیجان داشتی و خوشحال بودی..
شما حدود یکسالی میشد که قرار میزاشتید و از اونجایی که هردوتاتون ایدل بودید زیاد وقت قرار گذاشتن نداشتید ولی اینبار با دعوت یونجون به خونه اش میتونستید کل روز باهم وقت بگذرونید..
بلخره بعد از میکاپ ملایمی و پیراهن زیبایی که پوشیدی سوار ماشینت شدی تا از خوابگاه بیرون بیای و به سمت خونه ی یونجون حرکت کنی..
بعد از چند دقیقه به خونه ی یونجون رسیدی و بعد از پارک کردن ماشینت، تقه ی به در رو به روت زدی..
طولی نکشید که در توسط یونجون از چهار چوب فاصله گرفت و بهت اجازه ی ورود به خونه ی بزرگ و زیباش رو داد
لبخندی زدی و به محض اینکه وارد خونه شدی سریع پریدی بغلش
&دلم برات تنگ شده بوددددد
_منم همینطور چاگی(عزیزم)
لبخند کیوتی زد و همینطور که توی بغلش بودی تو رو به سمت مبل برد و روش قرار داد و خودش هم کنارت نشست و با لحن کیوت و با مزه ای شروع به حرف زدن کرد
_باید بیشتر بیای اینجا خب؟ نمیدونی چقدر میخواستم کنارت باشم
بخاطر کیوتیش خنده ای کردی و سرت رو به علامت تایید تکون دادی
&حتما هانییی
بوسه ی کوتاهی روی لپت گذاشت و به سمت آشپزخونه رفت تا برات خوراکی بیاره..
چون میوه ها و تنقلات رو از قبل حاضر کرده بود، تنها درآوردنشون از یخچال و گذاشتن روی میز روبه روتون کافی بود..
هایجین❥~
🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊🦊
#سناریو #سناریو_یونجون #چوی_یونجون #تی_اکس_تی #توباتو #سناریو_تی_اکس_تی #سناریو_توباتو #کیپاپ #کی_پاپ #سناریو_کیپاپ #فیک #فیکشن #TXT #Tomorrow_X_Together #fic_TXT #Fic
۱۹.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.