•وقتی حالش خوب نبود و...•
•وقتی حالش خوب نبود و...•
🐻 #بومگیو 🐻
بلخره بعد تموم کردن تمرین سنگینی که داشتی وارد خوابگاه شدی و روی مبل نشستی
&اه..خسته شدم
نگاهی به اطراف کردی..در کمال تعجب برخلاف بقیه روز ها محیط خیلی ساکت و آروم بود...
با اینکه یونجون و تهیون هنوز تو کمپانی بودن ولی بومگیو هروقت خوابگاه میبود همیشه سروصدا میکرد و همجارو بهم میریخت با اینحال.. دو روزی بود که حتی زیاد حرف نمیزد و همش تو حال خودش بود و همین باعث نگرانیت میشد..
پس از روی مبل بلند شدی و به سمت اتاق بومگیو راه افتادی..بعد از در زدن و وارد شدن دیدی که دوباره تو حال خودشه و زانو هاشو بغل کرده و به یه نقطه نامعلوم خیره شده
&بوم..گیو
با صدای اروم و نگرانی لب زدی که باعث شد نگاه کوتاهی بهت بکنه
&حالت خوبه؟
بهش نزدیک شدی و دستت رو روی شونه اش گذاشتی
_اره..خوبم
&دروغ نگو!
روبه روی بومگیو روی تخت نشستی و دستاتو قاب صورتش کردی تا بهت نگاه کنه
&میدونم که..خوب نیستی..
&بهم بگو چی شده
_هیچی..چیزی نشده
برای چند ثانیه به چشم هات خیره شد که به وضوح تونستی ناراحتی و دردی که توی وجودش هست رو ببینی..ولی دوباره نگاهش رو ازت گرفت
&یااا چوی بومگیوووو
اخم کردی و دوباره مجبورش کردی بهت نگاه کنه
&بخدا ولت نمیکنم باید بگی چیشدهههه
نفس عمیقی کشید و قطره اشکی از چشمش سرازیر شد
_من..میدونم که کافی نیستم..استعداد زیادی ندارم..نمیتونم موا هارو راضی کنم
با شنیدن حرفا قلبت ایستاد..الان پسر روبه روت چی داشت میگفت؟
بلافاصله سریع بغلش کردی
&یااا این چه حرفیهههه
متقابلا دستاشو دورت حلقه کرد و تو رو در آغوش محکم تری گرفت و شروع به گریه کرد
_خیلی از ادما از من بدشون میاد..هق..خیلی ها..
&نه نه اینطور نیست..این درست نیست
&هیترا در برابر طرفدارامون هیچی نیستن..
درکنار حرف های ارامش بخش و خوبی که باعث آروم شدنش میشد به ارومی موهاش رو نوازش میکردی و باهاش درد و دل میکردی..
&تو با استعداد ترینی..خیلی ها عاشقتن..و یکی از اون افراد هم منم!
&من بی نهایت دوستت دارم..پس هرگز این حرفارو نزن..
با شنیدن حرفات علاوه بر اینکه افکار بدش از بین میرفت کمی هم شوکه شد..الان بهش اعتراف کردی؟
به ارومی از اغوشت بیرون اومد و با چشمای اشکی و خیسش بهت خیره شد
_تو..الان..
لبخندی زدی و دستتو دور صورتش گذاشتی و اشک هاش رو پاک کردی
&اهوم..من..واقعا عاشقتم
بدون حرف دیگه ای با شنیدن دوباره ی اون کلمه، فاصله ی بینتون رو کم کرد و لب هاشو روی لب هات قرار داد..
تو هم متقابلا دستاتو دور گردنش حلقه کردی و در اون بوسه ی شیرین و اروم همراهیش کردی~
هایجین❥~
🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻
#سناریو #وانشات #تی_اکس_تی #توباتو #چوی_بومگیو #بوم_گیو #کیپاپ #فیشکن #فیک
#txt #TXT #kpop #kpoper #kdrama #fic #fiction #choi_beomgyu #beomgyu #گریه
🐻 #بومگیو 🐻
بلخره بعد تموم کردن تمرین سنگینی که داشتی وارد خوابگاه شدی و روی مبل نشستی
&اه..خسته شدم
نگاهی به اطراف کردی..در کمال تعجب برخلاف بقیه روز ها محیط خیلی ساکت و آروم بود...
با اینکه یونجون و تهیون هنوز تو کمپانی بودن ولی بومگیو هروقت خوابگاه میبود همیشه سروصدا میکرد و همجارو بهم میریخت با اینحال.. دو روزی بود که حتی زیاد حرف نمیزد و همش تو حال خودش بود و همین باعث نگرانیت میشد..
پس از روی مبل بلند شدی و به سمت اتاق بومگیو راه افتادی..بعد از در زدن و وارد شدن دیدی که دوباره تو حال خودشه و زانو هاشو بغل کرده و به یه نقطه نامعلوم خیره شده
&بوم..گیو
با صدای اروم و نگرانی لب زدی که باعث شد نگاه کوتاهی بهت بکنه
&حالت خوبه؟
بهش نزدیک شدی و دستت رو روی شونه اش گذاشتی
_اره..خوبم
&دروغ نگو!
روبه روی بومگیو روی تخت نشستی و دستاتو قاب صورتش کردی تا بهت نگاه کنه
&میدونم که..خوب نیستی..
&بهم بگو چی شده
_هیچی..چیزی نشده
برای چند ثانیه به چشم هات خیره شد که به وضوح تونستی ناراحتی و دردی که توی وجودش هست رو ببینی..ولی دوباره نگاهش رو ازت گرفت
&یااا چوی بومگیوووو
اخم کردی و دوباره مجبورش کردی بهت نگاه کنه
&بخدا ولت نمیکنم باید بگی چیشدهههه
نفس عمیقی کشید و قطره اشکی از چشمش سرازیر شد
_من..میدونم که کافی نیستم..استعداد زیادی ندارم..نمیتونم موا هارو راضی کنم
با شنیدن حرفا قلبت ایستاد..الان پسر روبه روت چی داشت میگفت؟
بلافاصله سریع بغلش کردی
&یااا این چه حرفیهههه
متقابلا دستاشو دورت حلقه کرد و تو رو در آغوش محکم تری گرفت و شروع به گریه کرد
_خیلی از ادما از من بدشون میاد..هق..خیلی ها..
&نه نه اینطور نیست..این درست نیست
&هیترا در برابر طرفدارامون هیچی نیستن..
درکنار حرف های ارامش بخش و خوبی که باعث آروم شدنش میشد به ارومی موهاش رو نوازش میکردی و باهاش درد و دل میکردی..
&تو با استعداد ترینی..خیلی ها عاشقتن..و یکی از اون افراد هم منم!
&من بی نهایت دوستت دارم..پس هرگز این حرفارو نزن..
با شنیدن حرفات علاوه بر اینکه افکار بدش از بین میرفت کمی هم شوکه شد..الان بهش اعتراف کردی؟
به ارومی از اغوشت بیرون اومد و با چشمای اشکی و خیسش بهت خیره شد
_تو..الان..
لبخندی زدی و دستتو دور صورتش گذاشتی و اشک هاش رو پاک کردی
&اهوم..من..واقعا عاشقتم
بدون حرف دیگه ای با شنیدن دوباره ی اون کلمه، فاصله ی بینتون رو کم کرد و لب هاشو روی لب هات قرار داد..
تو هم متقابلا دستاتو دور گردنش حلقه کردی و در اون بوسه ی شیرین و اروم همراهیش کردی~
هایجین❥~
🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻🐻
#سناریو #وانشات #تی_اکس_تی #توباتو #چوی_بومگیو #بوم_گیو #کیپاپ #فیشکن #فیک
#txt #TXT #kpop #kpoper #kdrama #fic #fiction #choi_beomgyu #beomgyu #گریه
۴.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.