تکپارتی جیمین
تکپارتی جیمین
ات
باز صدای داد پیچید تو خونه کار این چن وقتمون این بود .
(علامت ات+ علامت جیمین _)
_ات بس میکنی یانه (با داد)
+جیمین بیا منطقی باشیم ما دیگه نمی تونیم باهم باشیم (با بغض)
اینو که گفتم جیمین لیوان رو میزو کوبید رو زمین .
_چرا، چرا نمیتونیم باهم باشیم ها؟؟کی گفته
+ چ...چو..چون ..چون
به اینجا که رسید بغضم ترکید زدم زیر گریه ادامه دادم:
جیمین من دیگه اون آدم قبل نیستم صورتمو ببین هر روز که از خواب بیدار میشم میخوام اون روز آخرین روز زندگیم باشه..هق.. من میگم که دیگه نمی تونیم باهم باشیم تو یه آدم معروفی میدونم برات خیلی بده که من اینجوری باشم میدونم که دیگه از من خوشت نمیاد من نمیخوام تو هر موقع که منو میبینی با خودت بگی کاش همون اول تمومش میکردم ...جیمین من دوس دارم تو خوشحال باشی خب... پس بیا طلاق بگیریم... تو با یه آدم دیگه ازدواج کن من ناراحت نمیشم خب جیمینا ....به اینجا که رسید یه طرف صورتم سوخت جیمین زد تو گوشم!! با صورت اشکی برگشتم طرفش. چشاش از عصبانیت قرمز بود .
_چرا این فکرارو میکنی هان ؟ (باداد و عصبانیت )
نذاشت جواب بدم سویشرتشو برداشت و رفت .
با صدای در به خودم اومدم .گریه ام شدت گرف
+خدایا حواست بهم هس دیگه میبینی چقدر عذاب میکشم میبینی حالم چقد بده چرا منو نمیاری پیش خودت ...خسته شدم خدایا خسته .
"جیمین"
با عصبانیت از خونه زدم بیرون چرا این فکرارو میکنه اخه دیوونه شده مگه . چرا فک میکنه من دوسش ندارم چرا این فکر احمقانه افتاده تو مغزش چرا میخواد من با یکی دیگه ازدواج کنم .
پامو بیشتر رو گاز فشار دادم .رسیدم به جایی که همیشه با اته میومدم رفتم پایین سرمو گرفتم سمت آسمون شروع کردم به داد زدن: خداااایااااا چرا سرنوشتش اینه ها چراااااا چرا وقتی دوسش دارم میگه باید با یکی دیگه ازدواج کنم من که به این که روصورتش اسید پاشیدن اهمیت ندادم همش حواسم بهش بود که ناراحت نبااااششششه با این اتفاقی که براش افتاده من که عاشقانه میپرستیدمشو میپرستم هنوز ... خدایا من تا حالا دستم روش بلند نشده بود بعد به خاطر چیزایی که میگف زدم تو صورتش حالم از خودم بهم میخوره .
نشستم تو ماشينو روشن کردم حرکت کردم سمت شهر
تو خیابونا میگشتم تا شب شه . باید از دلش در بیارم
باید خوشحالش کنم. چشمم خورد به گلفروشی تصمیم گرفتم براش گل و عروسک و خوراکی بگیرم رفتم طرف گلفروشی . یه دسته گل صورتی با ربان سياه گرفتم. بعد از حساب کردن گل. رفتم براش یه خرس بزرگ صورتی گرفتم. خوراکی براش گرفتم
رفتم طرف خونه.
ات
باز صدای داد پیچید تو خونه کار این چن وقتمون این بود .
(علامت ات+ علامت جیمین _)
_ات بس میکنی یانه (با داد)
+جیمین بیا منطقی باشیم ما دیگه نمی تونیم باهم باشیم (با بغض)
اینو که گفتم جیمین لیوان رو میزو کوبید رو زمین .
_چرا، چرا نمیتونیم باهم باشیم ها؟؟کی گفته
+ چ...چو..چون ..چون
به اینجا که رسید بغضم ترکید زدم زیر گریه ادامه دادم:
جیمین من دیگه اون آدم قبل نیستم صورتمو ببین هر روز که از خواب بیدار میشم میخوام اون روز آخرین روز زندگیم باشه..هق.. من میگم که دیگه نمی تونیم باهم باشیم تو یه آدم معروفی میدونم برات خیلی بده که من اینجوری باشم میدونم که دیگه از من خوشت نمیاد من نمیخوام تو هر موقع که منو میبینی با خودت بگی کاش همون اول تمومش میکردم ...جیمین من دوس دارم تو خوشحال باشی خب... پس بیا طلاق بگیریم... تو با یه آدم دیگه ازدواج کن من ناراحت نمیشم خب جیمینا ....به اینجا که رسید یه طرف صورتم سوخت جیمین زد تو گوشم!! با صورت اشکی برگشتم طرفش. چشاش از عصبانیت قرمز بود .
_چرا این فکرارو میکنی هان ؟ (باداد و عصبانیت )
نذاشت جواب بدم سویشرتشو برداشت و رفت .
با صدای در به خودم اومدم .گریه ام شدت گرف
+خدایا حواست بهم هس دیگه میبینی چقدر عذاب میکشم میبینی حالم چقد بده چرا منو نمیاری پیش خودت ...خسته شدم خدایا خسته .
"جیمین"
با عصبانیت از خونه زدم بیرون چرا این فکرارو میکنه اخه دیوونه شده مگه . چرا فک میکنه من دوسش ندارم چرا این فکر احمقانه افتاده تو مغزش چرا میخواد من با یکی دیگه ازدواج کنم .
پامو بیشتر رو گاز فشار دادم .رسیدم به جایی که همیشه با اته میومدم رفتم پایین سرمو گرفتم سمت آسمون شروع کردم به داد زدن: خداااایااااا چرا سرنوشتش اینه ها چراااااا چرا وقتی دوسش دارم میگه باید با یکی دیگه ازدواج کنم من که به این که روصورتش اسید پاشیدن اهمیت ندادم همش حواسم بهش بود که ناراحت نبااااششششه با این اتفاقی که براش افتاده من که عاشقانه میپرستیدمشو میپرستم هنوز ... خدایا من تا حالا دستم روش بلند نشده بود بعد به خاطر چیزایی که میگف زدم تو صورتش حالم از خودم بهم میخوره .
نشستم تو ماشينو روشن کردم حرکت کردم سمت شهر
تو خیابونا میگشتم تا شب شه . باید از دلش در بیارم
باید خوشحالش کنم. چشمم خورد به گلفروشی تصمیم گرفتم براش گل و عروسک و خوراکی بگیرم رفتم طرف گلفروشی . یه دسته گل صورتی با ربان سياه گرفتم. بعد از حساب کردن گل. رفتم براش یه خرس بزرگ صورتی گرفتم. خوراکی براش گرفتم
رفتم طرف خونه.
۵.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.