ارباب مافیا
ارباب مافیا
Part 10
ا.ت:چشم بابا
ب.ک:خب جونگکوک بیا بریم می خوام چندتا از سهام دارا رو ببینم
جونگکوک:چشم پدر
ویو ا.ت
جونگکوک با پدرش رفت که یهو یورا اومد پیشم
یورا:زیاد خوشحال نباش یه کاری میکنم به پام بیوفتی (رفت)
وا دختره دورایی(روانی) مثلا می خوای چی کار کنی(وایسا دهنتو سرویس میکنه😂)
اخرای مهمونی بود همه رفته بودن بجز یورا و پدر و مادر کوک
ب.ک:خدافظ جونگکوک خدافظ دخترم
ا.ت:عه دارین میرین خب میموندین
م.ک:نه دیگه دخترم بابای کوک کار داره باید بریم خدافظ
ا.ت:خدافظ
یورا:جونگکوک میشه امشب و پیشتون بمونم اخه بابام کار داره نمیتونه بیاد دنبالم
جونگکوک:عاممم ا.ت نظر تو چیه
ا.ت:مشکلی نیست میتونه بمونه
جونگکوک:از خدمتکارا بخوا اتاق مهمون و بهت نشون بدن
یورا:باشه ....فقط لباس ندارم می خوای بریم خرید...
ا.ت:من دارم بیا بهت بدم.....بیا اندازته
یورا:(چشم غره)
نشسته بودیم داشتیم فیلم میدیدیم رفتم یکم خوراکی بیارم که یونا رو دیدم که یه ماگ دستشه که توش قهوه ریخته یهو اونو ریخت رو خودش و شروع کرد جیغ زدن
یورا:جیغ جیغ جونگکوک جیغ
جونگکوک:چیشده
یورا:جونگکوک.....این دختره روم....قهوه ریخت(گریه)
جونگکوک:ا.ت چرا این کارو کردی(داد)
ا.ت:چی داره دروغ میگه من همچین...(جونگکوکیه سیلی بهش میزنه)
جونگکوک:ا.ت سریع برو توی اتاقت(داد)
خیلی ازدستش ناراحت شدم حرف اون دختره رو قبول داره حرف منو نه دیگه هیچوقت باهاش حرف نمیزنم
ویو جونگکوک
به یورا پماد دادم بزنه بعدشم رفتم دوربینهرو چک کنم من برای اینکه خدمتکارا رو چک کنم توی اشپز خونه دوربین گذاشته بودم ولی از ا.ت بعید بود همچین کاریکنه دوربیناروکه چک کردم دیدم یورا خودش همچین کاری کرده حیف دختر داییمه وگرنه زندشنمیزاشتم یاد ا.ت افتادم سریع رفتم تو اتاقش دیدم بالشتش و صورتش خیسه چشماشم پف کرده بود من چجوری تونستم همچین کاری با فرشتم بکنم باید از دلش در میاوردم .....
اسلاید ۲ لباس کوک
اسلاید ۳ لباس ا.ت
اسلاید ۴ لباس یورا
Part 10
ا.ت:چشم بابا
ب.ک:خب جونگکوک بیا بریم می خوام چندتا از سهام دارا رو ببینم
جونگکوک:چشم پدر
ویو ا.ت
جونگکوک با پدرش رفت که یهو یورا اومد پیشم
یورا:زیاد خوشحال نباش یه کاری میکنم به پام بیوفتی (رفت)
وا دختره دورایی(روانی) مثلا می خوای چی کار کنی(وایسا دهنتو سرویس میکنه😂)
اخرای مهمونی بود همه رفته بودن بجز یورا و پدر و مادر کوک
ب.ک:خدافظ جونگکوک خدافظ دخترم
ا.ت:عه دارین میرین خب میموندین
م.ک:نه دیگه دخترم بابای کوک کار داره باید بریم خدافظ
ا.ت:خدافظ
یورا:جونگکوک میشه امشب و پیشتون بمونم اخه بابام کار داره نمیتونه بیاد دنبالم
جونگکوک:عاممم ا.ت نظر تو چیه
ا.ت:مشکلی نیست میتونه بمونه
جونگکوک:از خدمتکارا بخوا اتاق مهمون و بهت نشون بدن
یورا:باشه ....فقط لباس ندارم می خوای بریم خرید...
ا.ت:من دارم بیا بهت بدم.....بیا اندازته
یورا:(چشم غره)
نشسته بودیم داشتیم فیلم میدیدیم رفتم یکم خوراکی بیارم که یونا رو دیدم که یه ماگ دستشه که توش قهوه ریخته یهو اونو ریخت رو خودش و شروع کرد جیغ زدن
یورا:جیغ جیغ جونگکوک جیغ
جونگکوک:چیشده
یورا:جونگکوک.....این دختره روم....قهوه ریخت(گریه)
جونگکوک:ا.ت چرا این کارو کردی(داد)
ا.ت:چی داره دروغ میگه من همچین...(جونگکوکیه سیلی بهش میزنه)
جونگکوک:ا.ت سریع برو توی اتاقت(داد)
خیلی ازدستش ناراحت شدم حرف اون دختره رو قبول داره حرف منو نه دیگه هیچوقت باهاش حرف نمیزنم
ویو جونگکوک
به یورا پماد دادم بزنه بعدشم رفتم دوربینهرو چک کنم من برای اینکه خدمتکارا رو چک کنم توی اشپز خونه دوربین گذاشته بودم ولی از ا.ت بعید بود همچین کاریکنه دوربیناروکه چک کردم دیدم یورا خودش همچین کاری کرده حیف دختر داییمه وگرنه زندشنمیزاشتم یاد ا.ت افتادم سریع رفتم تو اتاقش دیدم بالشتش و صورتش خیسه چشماشم پف کرده بود من چجوری تونستم همچین کاری با فرشتم بکنم باید از دلش در میاوردم .....
اسلاید ۲ لباس کوک
اسلاید ۳ لباس ا.ت
اسلاید ۴ لباس یورا
۱۶.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.