من برگشتم (پارت۶)
من برگشتم (پارت۶)
بعد زدن حرفش دستمو گرفت و بردم به سمت اتاق تا میتونست با کمر بندش به پاهام ضربه زد راستش باورم نمیشد اون چنین آدمی باشه
بعد انجام دادن کارش از اتاق رفت بیرون منم باسوزش ودردی که پاهام داشت بلند شدم اشکامو با دستم پاک کردم
تهیونگ ویو
بعد از اینکه حسابی با کمربند کتکش زدم از اتاق امدم بیرون اما نمیدونم چرا دلم میخواست برم پیشش و پاهاش رو پانسمان کنم
چاره ای نداشتم و با جعبه کمک های اولیه رفتم پیشش و براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت
* به من دست نزن
& ا.ت ببین باز داری لجبازی میکنی ها
ا.ت ویو
هیچ حرفی نزدم و شروع کرد به پانسمان کردن زخم های روی پام بعدش دراز کشید روی تخت و منو بغل کرد سعی کردم از بغلش بیام بیرون ولی نشد هی منو محکم تر بغلم میکرد تا اینکه گوشیش زنگ خورد
& الو سلام پدر جان
پدرم . سلام داماد عزیز به ا.ت زنگ زدم ولی جواب نداد گفتم به تو بگم فردا شب برای شام بیاین اینجا
& چشم پدر
و بعد تلفن رو قطع کرد و گذاشتش کنار
& فردا شب شام خونه پدرت دعوتیم ها حرفی از اتفاقات امشب نمیزنی اگه یک بار دیگه هم با پسری حرف بزنی بد تر از این سرت میاد پس حواستو خوب جمع کن
صبح
خدا رو شکر زخمام خیلی پایین بود و دیده نمیشد یه لباس پوشیدم و تهیونگ منو رسوند سرکار یه راست رفتم به سمت اتاق عکاسی همه اونجا جمع شده بودن
منشی امد و یه برگه داد بهم
* خب دوستان امروز باید از یه برند ارایشی تبلیغ کنیم مدل رو اماده کنید تا عکسبرداری رو شروع کنیم
ظهر
همه کارا تموم شد منن رفتم دم در منتظر تهیونگ موندم چند تا پسره مشتم واستاده بودن و بهم زل زده بودن تهیونگ امد و سوار شدم
& طبق معمول نگاه همه پسرا روته
* چی
& ها هیچی
تهیونگ ویو
رفتم دنبال ا.ت همه پسرا داشتن نگاهش میکردن یادمه وقتی دبیرستانی بودیم هم همه پسر ها عاشق ا.ت بودن
رسیدیم خونه پدر ا.ت و پیاده شدیم رفتیم داخل
چند ساعت بعد
موقع شام شد همه رفتیم نشستیم دور میز یورا خواهر بزرگه ا.ت گفت
یورا . ا.ت پاهات چی شده
ا.ت به من نگاه کرد گفت
* هیچی ولش کن
بعد زدن حرفش دستمو گرفت و بردم به سمت اتاق تا میتونست با کمر بندش به پاهام ضربه زد راستش باورم نمیشد اون چنین آدمی باشه
بعد انجام دادن کارش از اتاق رفت بیرون منم باسوزش ودردی که پاهام داشت بلند شدم اشکامو با دستم پاک کردم
تهیونگ ویو
بعد از اینکه حسابی با کمربند کتکش زدم از اتاق امدم بیرون اما نمیدونم چرا دلم میخواست برم پیشش و پاهاش رو پانسمان کنم
چاره ای نداشتم و با جعبه کمک های اولیه رفتم پیشش و براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش روی تخت
* به من دست نزن
& ا.ت ببین باز داری لجبازی میکنی ها
ا.ت ویو
هیچ حرفی نزدم و شروع کرد به پانسمان کردن زخم های روی پام بعدش دراز کشید روی تخت و منو بغل کرد سعی کردم از بغلش بیام بیرون ولی نشد هی منو محکم تر بغلم میکرد تا اینکه گوشیش زنگ خورد
& الو سلام پدر جان
پدرم . سلام داماد عزیز به ا.ت زنگ زدم ولی جواب نداد گفتم به تو بگم فردا شب برای شام بیاین اینجا
& چشم پدر
و بعد تلفن رو قطع کرد و گذاشتش کنار
& فردا شب شام خونه پدرت دعوتیم ها حرفی از اتفاقات امشب نمیزنی اگه یک بار دیگه هم با پسری حرف بزنی بد تر از این سرت میاد پس حواستو خوب جمع کن
صبح
خدا رو شکر زخمام خیلی پایین بود و دیده نمیشد یه لباس پوشیدم و تهیونگ منو رسوند سرکار یه راست رفتم به سمت اتاق عکاسی همه اونجا جمع شده بودن
منشی امد و یه برگه داد بهم
* خب دوستان امروز باید از یه برند ارایشی تبلیغ کنیم مدل رو اماده کنید تا عکسبرداری رو شروع کنیم
ظهر
همه کارا تموم شد منن رفتم دم در منتظر تهیونگ موندم چند تا پسره مشتم واستاده بودن و بهم زل زده بودن تهیونگ امد و سوار شدم
& طبق معمول نگاه همه پسرا روته
* چی
& ها هیچی
تهیونگ ویو
رفتم دنبال ا.ت همه پسرا داشتن نگاهش میکردن یادمه وقتی دبیرستانی بودیم هم همه پسر ها عاشق ا.ت بودن
رسیدیم خونه پدر ا.ت و پیاده شدیم رفتیم داخل
چند ساعت بعد
موقع شام شد همه رفتیم نشستیم دور میز یورا خواهر بزرگه ا.ت گفت
یورا . ا.ت پاهات چی شده
ا.ت به من نگاه کرد گفت
* هیچی ولش کن
۶۲.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.