داستان ترسناک پارت 6
از فرط عصبانیت فریاد زدم: تو میدونستی این خونه چه مرگشه اما به ما نگفتی. اما من امروز کار این خونه رو تموم می کنم. با خاک یکسانش میکنم.
پیرزن خندید و گفت: فکر کردی به همین سادگیه؟ این خونه رو حتی اگه سنگ به سنگ و آجر به آجر به خاک و خاکستر تبدیل کنی فردا دوباره صحیح و سالم سرجاشه. شماها مال منید. مال خونه اید.
پیرزن را به کناری هل دادم و وارد خانه شدم و در را پشت سرم بستم. اول از همه باید راه تغذیه ی خانه را مسدود می کردم. گل ها را کندم و خاک روی باغچه را برداشتم. خاک مانند خاک رس قرمز رنگ بود. مشکل بعدی پیدا کردن شن و ماسه بود. به تامین کننده مصالح ساختمانی زنگ زدم و یک ماشین شن سفارش دادم و در نهایت باید استخوان ها را اتش میزدم. به زیر زمین بازگشتم تمام کاغذ ها و کارتن های داخل زیرزمین را بیرون آوردم و وسط باغچه پهن کردم استخوان ها را بیرون آوردم و روی آنها گذاشتم. مقداری بنزین ریختم و آتش زدم. ناگهان صدای گوش خراشی از زیر زمین به گوش رسید. صدای شکستن آینه را شنیدم. پیرزنی را دیدم که از زیر زمین بیرون می آمد باورم نمیشد همان پیرزن بود. اما اینجا چکار می کرد؟ پیرزن نتوانست روی پاهایش بایستد پایین پله ها به زمین خورد به آرامی به سمتش رفتم و گفتم: توکی هستی؟
گفت: نترس جوون من اونی نیستم که باید ازش بترسی. وقت برای توضیح زیاده فعلا باید کارت رو تموم کنی. لطفا سریع پرکن قبر رو.
-قبر؟
-فقط سریع پرش کن.
ماشین حمل شن تازه رسیده بود شن ها را داخل کوچه خالی کرد و کار پرد کردن باغچه به آرامی پیش می رفت. یک ساعت مانده به نیمه شب کار تمام شده بود. آنقدر درد داشتم که تقریبا از هوش رفتم.
فردا صبح روی تختم درحالی بیدار شدم که پیرزن بالای سرم ایستاده بود. با ترس از جایم پریدم. گفتم: تو اینجا چیکار میکنی؟
پیرزن گفت: نترس من اون نیستم.
نمی دونم دنبال اسم نیستم
پیرزن خندید و گفت: فکر کردی به همین سادگیه؟ این خونه رو حتی اگه سنگ به سنگ و آجر به آجر به خاک و خاکستر تبدیل کنی فردا دوباره صحیح و سالم سرجاشه. شماها مال منید. مال خونه اید.
پیرزن را به کناری هل دادم و وارد خانه شدم و در را پشت سرم بستم. اول از همه باید راه تغذیه ی خانه را مسدود می کردم. گل ها را کندم و خاک روی باغچه را برداشتم. خاک مانند خاک رس قرمز رنگ بود. مشکل بعدی پیدا کردن شن و ماسه بود. به تامین کننده مصالح ساختمانی زنگ زدم و یک ماشین شن سفارش دادم و در نهایت باید استخوان ها را اتش میزدم. به زیر زمین بازگشتم تمام کاغذ ها و کارتن های داخل زیرزمین را بیرون آوردم و وسط باغچه پهن کردم استخوان ها را بیرون آوردم و روی آنها گذاشتم. مقداری بنزین ریختم و آتش زدم. ناگهان صدای گوش خراشی از زیر زمین به گوش رسید. صدای شکستن آینه را شنیدم. پیرزنی را دیدم که از زیر زمین بیرون می آمد باورم نمیشد همان پیرزن بود. اما اینجا چکار می کرد؟ پیرزن نتوانست روی پاهایش بایستد پایین پله ها به زمین خورد به آرامی به سمتش رفتم و گفتم: توکی هستی؟
گفت: نترس جوون من اونی نیستم که باید ازش بترسی. وقت برای توضیح زیاده فعلا باید کارت رو تموم کنی. لطفا سریع پرکن قبر رو.
-قبر؟
-فقط سریع پرش کن.
ماشین حمل شن تازه رسیده بود شن ها را داخل کوچه خالی کرد و کار پرد کردن باغچه به آرامی پیش می رفت. یک ساعت مانده به نیمه شب کار تمام شده بود. آنقدر درد داشتم که تقریبا از هوش رفتم.
فردا صبح روی تختم درحالی بیدار شدم که پیرزن بالای سرم ایستاده بود. با ترس از جایم پریدم. گفتم: تو اینجا چیکار میکنی؟
پیرزن گفت: نترس من اون نیستم.
نمی دونم دنبال اسم نیستم
۲.۸k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.