قسمت 15 سریال ملکه شب ( قسمت پایانی ) :
قسمت 15 سریال #ملکه_شب ( قسمت پایانی ) :
اسرا از کارتال خداحافظی میکنه و میره و امره خبره تصادف سلین رو به کارتال میده و کارتال میره سمت بیمارستان ..پلیس میاد خونه عزیز و خونه رو میگردن پیداش نمی کنن ..اسرا از کسی که گفته بود پرسید کارو تموم کردی اونم گفت تموم شد اسرا پرسید مرده؟اونم گفت به سختی جون سالم بدر ببره امره به فاطمه خانم زنگ میزنه که بیاد پیش عثمان و میگه سلین تصادف کرده و اون باید بره بیمارستان.. اوکتای رو هم پلیس میاد میگه صبح باید بریم زندان تا زمانه محاکمه .. کارتال میرسه بیمارستان و سلین رو میبرن تو اتاق عمل و کارتال بیرون منتظر میمونه در حالیکه خیلی ناراحت و نگرانه ..عزیز از خونه در حالیکه اسلحه دستشه فرار کرده بود و اسرا میرسه و کارمند عزیز بهش میگه عزیز رفته و نمیدونه کجاست و اسرا میگه ولش کن و بهش میگه تو باهاش بودی تا کثافتکاری هاشو بپوشونی و برو از اینجا ...امره میرسه پیش کارتال و کارتال گریه میکنه و میگه چی شد امره میگه نمیدونم پیش عثمان بودم ..کارتال:عثمان .عثمان کجاست ..امره نگران نباش اونو حلش کردم و کارتال میگه من چیکار کنم و پست اتاق عمل منتظره سلین میمونه ..عزیز میره جایی که قبلا برای خودش قبر درست کرده بوده و یادش میاد که به سلین گفته با اومدنه تو دیگه نیازی به این نیست ...
کارتال و امره تو بیمارستان منتظر بودن و کارتال گریه میکنه و میگه میخواستم بچمو بردارم و بریم از اینجا فقط یه قدم مونده بود و بعدش خوشبختی ببین چی شد ..
اوکتای از هاکان تشکر میکنه و میگه دخترم دستت امانته مواظبش باش .. امره تو بیمارستان به کارتال میگه عثمان به همه چی اعتراف کرده و عزیز هم فرار کرده و پلیس دنبالشه مرت میره سمت بیمارستان که پیش کارتال باشه فاطمه خانم حلقه الیف رو میبینه و الیف میگه شب گذشته با مرت نامزد کرده اوکتای رو پلیسها میبرن از بیمارستان ...عزیز کناره قبر نشسته و میگه وقتش که بشه باید رفت برگی از تقویم کنده بشه حتی اگه دردم داشته باشه باید ادم به راهش ادامه بده وقتش که بشه دیر یا زود باید رفت ...عزیز خودشو میکشه و تو مراسمه تدفینش کارتال از دور نگاه میکرد... سلین تو بیمارستان بوده و کارتال میرسه و دکتر بهش میگه خوبه و باید یه کم استراحت کنه کارتال میره پیش سلین و سلین حاله عثمان رو میپرسه و کارتال میگه خوبه و سلین میگه منو رها نکردی ازت ممنونم و کارتال میگه من هیچوقت رهات نکردم .کارتال میگه باید به پلیس بگی چجوری تصادف کردی اما سلین میگه هیچی یادم نمیاد و از کارتال میخواد عثمان رو بیاره پیشش امره میگه من میرم بیارمش تو اینجا باش و از کارتال میپرسه موضوع عزیز رو گفتی؟کارتال:میگم بهش الان وقتش نیست و میره عثمان رو بیاره ..اسرا تو هیالش با عزیز صحبت میکرده و میگه سلین رو کشتم اره کشتمش و میاد سر میز و اونا متوجه میشن که اسرا تو خیالش باباشو میبینه و مرت میگه چند ساعت پیش بابا رو به خاک سپردیم و اسرا میگه چی میگن اینا بابا اینا دیوونه شدن و تو خیالش میاد با عزیز تو خیاط و دیگه عزیز رو نمیبینه و هما بهش میگه به خودت بیا بابات مرده ...کارتال عثمان رو میاره پیش سلین
دو ماه بعد رو نشون میده که سلین از بیمارستان مرخص شده و عثمان میاد میگه من تنها اومدم دنبالت و سلین میگه پس بابات کو عثمان میگه اون نیومد و سلین از امره میپرسه اونم میگه خبر ندارم
کارتال کناره ساحل منتظره سلین بوده
اسرا تو آسایشگاه بستری میشه ...کارتال کناره ساحل منتظره سلین بوده و سلین میگه چقدر قشنگه و ممنونم من خیلی خوشحالم و کارتال بهش پیشنهاد ازدواج میده و سلین هم قبول میکنه و کارتال هم حلقه رو دست سلین میکنه .. اسرا با یه مردی اشنا شده بوده بهش میگه بریم بیرون بهمون اجازه نمیدن بیا فرار کنیم و فرار میکننهما به هاکان میگه از طلاق گرفتن پشیمون شده . .مرت وسایل عزیز رو جمع میکنه.. کارتال به سلین کنار ساحل میگه من برنامه ها دارم برای زندگیمون سلین میپرسه چیه؟کارتال میگه بچه میخوام اما اینبار باید دختر باشه...اسرا برمیگرده به آسایشگاه و به دکترش میگه من میترسم برای ادامه زندگی و در نورده مهمت که باهاش آشنا شده صحبت میکنه و میگه بهش علاقمند شده و میبینتش هیجانی میشه دکترمیگه تو عاشق شدی و گذشته رو ول کن به آینده نگاه کن مهمت با اسرا صحبت میکنه و بهش ابراز علاقه میکنه
اسرا از اسایشگاه مرخص میشه و تولد برجو بوده میگه به دوستش میخوام با خانوادم اشنا بشی و میرن تولد برجو ..روزه عروسی کارتال و سلین کارتال میاد پیش سلین و میپرسه هیجان داری و سلین میگه خیلی و میخوام همه چی از یادم بره کارتال هم میگه منم فراموش کردم همه چی رو جز تو و سلین میگه خیلی دوست دارم و کارتالم میگه منم خیلی دوست دارم خیلی ...اسرا با دوستش میاد تولد برجو و مهمت دوستش رو باهمه
اسرا از کارتال خداحافظی میکنه و میره و امره خبره تصادف سلین رو به کارتال میده و کارتال میره سمت بیمارستان ..پلیس میاد خونه عزیز و خونه رو میگردن پیداش نمی کنن ..اسرا از کسی که گفته بود پرسید کارو تموم کردی اونم گفت تموم شد اسرا پرسید مرده؟اونم گفت به سختی جون سالم بدر ببره امره به فاطمه خانم زنگ میزنه که بیاد پیش عثمان و میگه سلین تصادف کرده و اون باید بره بیمارستان.. اوکتای رو هم پلیس میاد میگه صبح باید بریم زندان تا زمانه محاکمه .. کارتال میرسه بیمارستان و سلین رو میبرن تو اتاق عمل و کارتال بیرون منتظر میمونه در حالیکه خیلی ناراحت و نگرانه ..عزیز از خونه در حالیکه اسلحه دستشه فرار کرده بود و اسرا میرسه و کارمند عزیز بهش میگه عزیز رفته و نمیدونه کجاست و اسرا میگه ولش کن و بهش میگه تو باهاش بودی تا کثافتکاری هاشو بپوشونی و برو از اینجا ...امره میرسه پیش کارتال و کارتال گریه میکنه و میگه چی شد امره میگه نمیدونم پیش عثمان بودم ..کارتال:عثمان .عثمان کجاست ..امره نگران نباش اونو حلش کردم و کارتال میگه من چیکار کنم و پست اتاق عمل منتظره سلین میمونه ..عزیز میره جایی که قبلا برای خودش قبر درست کرده بوده و یادش میاد که به سلین گفته با اومدنه تو دیگه نیازی به این نیست ...
کارتال و امره تو بیمارستان منتظر بودن و کارتال گریه میکنه و میگه میخواستم بچمو بردارم و بریم از اینجا فقط یه قدم مونده بود و بعدش خوشبختی ببین چی شد ..
اوکتای از هاکان تشکر میکنه و میگه دخترم دستت امانته مواظبش باش .. امره تو بیمارستان به کارتال میگه عثمان به همه چی اعتراف کرده و عزیز هم فرار کرده و پلیس دنبالشه مرت میره سمت بیمارستان که پیش کارتال باشه فاطمه خانم حلقه الیف رو میبینه و الیف میگه شب گذشته با مرت نامزد کرده اوکتای رو پلیسها میبرن از بیمارستان ...عزیز کناره قبر نشسته و میگه وقتش که بشه باید رفت برگی از تقویم کنده بشه حتی اگه دردم داشته باشه باید ادم به راهش ادامه بده وقتش که بشه دیر یا زود باید رفت ...عزیز خودشو میکشه و تو مراسمه تدفینش کارتال از دور نگاه میکرد... سلین تو بیمارستان بوده و کارتال میرسه و دکتر بهش میگه خوبه و باید یه کم استراحت کنه کارتال میره پیش سلین و سلین حاله عثمان رو میپرسه و کارتال میگه خوبه و سلین میگه منو رها نکردی ازت ممنونم و کارتال میگه من هیچوقت رهات نکردم .کارتال میگه باید به پلیس بگی چجوری تصادف کردی اما سلین میگه هیچی یادم نمیاد و از کارتال میخواد عثمان رو بیاره پیشش امره میگه من میرم بیارمش تو اینجا باش و از کارتال میپرسه موضوع عزیز رو گفتی؟کارتال:میگم بهش الان وقتش نیست و میره عثمان رو بیاره ..اسرا تو هیالش با عزیز صحبت میکرده و میگه سلین رو کشتم اره کشتمش و میاد سر میز و اونا متوجه میشن که اسرا تو خیالش باباشو میبینه و مرت میگه چند ساعت پیش بابا رو به خاک سپردیم و اسرا میگه چی میگن اینا بابا اینا دیوونه شدن و تو خیالش میاد با عزیز تو خیاط و دیگه عزیز رو نمیبینه و هما بهش میگه به خودت بیا بابات مرده ...کارتال عثمان رو میاره پیش سلین
دو ماه بعد رو نشون میده که سلین از بیمارستان مرخص شده و عثمان میاد میگه من تنها اومدم دنبالت و سلین میگه پس بابات کو عثمان میگه اون نیومد و سلین از امره میپرسه اونم میگه خبر ندارم
کارتال کناره ساحل منتظره سلین بوده
اسرا تو آسایشگاه بستری میشه ...کارتال کناره ساحل منتظره سلین بوده و سلین میگه چقدر قشنگه و ممنونم من خیلی خوشحالم و کارتال بهش پیشنهاد ازدواج میده و سلین هم قبول میکنه و کارتال هم حلقه رو دست سلین میکنه .. اسرا با یه مردی اشنا شده بوده بهش میگه بریم بیرون بهمون اجازه نمیدن بیا فرار کنیم و فرار میکننهما به هاکان میگه از طلاق گرفتن پشیمون شده . .مرت وسایل عزیز رو جمع میکنه.. کارتال به سلین کنار ساحل میگه من برنامه ها دارم برای زندگیمون سلین میپرسه چیه؟کارتال میگه بچه میخوام اما اینبار باید دختر باشه...اسرا برمیگرده به آسایشگاه و به دکترش میگه من میترسم برای ادامه زندگی و در نورده مهمت که باهاش آشنا شده صحبت میکنه و میگه بهش علاقمند شده و میبینتش هیجانی میشه دکترمیگه تو عاشق شدی و گذشته رو ول کن به آینده نگاه کن مهمت با اسرا صحبت میکنه و بهش ابراز علاقه میکنه
اسرا از اسایشگاه مرخص میشه و تولد برجو بوده میگه به دوستش میخوام با خانوادم اشنا بشی و میرن تولد برجو ..روزه عروسی کارتال و سلین کارتال میاد پیش سلین و میپرسه هیجان داری و سلین میگه خیلی و میخوام همه چی از یادم بره کارتال هم میگه منم فراموش کردم همه چی رو جز تو و سلین میگه خیلی دوست دارم و کارتالم میگه منم خیلی دوست دارم خیلی ...اسرا با دوستش میاد تولد برجو و مهمت دوستش رو باهمه
۳۰.۱k
۱۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.