سلمان گفت سال است اینجایی و از زن و بچهات خبر نداری

سلمان گفت: «15 سال است اینجایی و از زن و بچه‌ات خبر نداری. فکر می‌کنی همسرت به‌پای تو نشسته و هنوز ازدواج نکرده؟ بهتر است با یک دختر عراقی ازدواج کنی و همین‌جا بمانی.

درجه بالایی به تو می‌دهند و می‌توانی در ارتش عراق خدمت کنی.»


کله‌ام داغ شد. داخل ساختمان آمدم و به نماز ایستادم. به این نتیجه رسیدم که پیشنهادش باید از رده‌های بالا باشد.

دو حالت داشت؛ اگر جدی بود و من رضایت می‌دادم، نمی‌دانستم بعد از این 15 سال که مقاومت کردم چه جوابی به مردم ایران بدهم!

حالت دوم این بود که برای بهره‌گیری تبلیغاتی و سیاسی این پیشنهاد را می‌کنند و بعد از اتمام کارشان، مثل کهنه استفاده‌شده مرا دور می‌اندازند.


بهتر دیدم که در زندان‌های عراق بمانم و بپوسم، ولی موافقت نکنم. اگر می‌پذیرفتم، فردای قیامت جواب امام خمینی (ره) را چه می‌دادم که بعد از 15 سال اسارت و سختی، زیر قولم زدم.


منبع: کتاب «6410»
شهید حسین لشگری، معروف به سید الاسراء





|||||||||||||||||||||||| #مسجدنما #مدرسه_نما

سایت مسجد نما:
http://masjednama.ir

مسجدنما در سروش: http://sapp.ir/masjednama_ir

کانال مسجدنما در پیام رسان بله :
https://ble.im/masjednama

مسجدنما در ایتا »
https://eitaa.com/masjednama

مسجدنما در توییتر »
https://twitter.com/masjednama
دیدگاه ها (۱)

#حکایت_خوبانشخصیه نه عمومی!مرحوم فلسفی به همراه همسرش از جای...

کمپین «تحریم لوازم آرایشی در محرم برای کمک به فقرا».ایرانی ن...

#پوستر•«یک لشکر را یک جوان بیست و چهار ـ پنج ساله اداره می ک...

#شهداپسته‌های حلالگفتم: «اصلاً چرا باید این‌قدر خودمون رو زج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط