پارت22 رمان تمام زندگی من
#پارت22#رمان تمام_زندگی_من
+اها نگین خانوم یعنی شما نمیدونستی؟
-نه بخدا نیما خودش رفت کیک و سفارش داد پیش پای تو من کیک و دیدم البته آنچه عیان است چه حاجت به بیان است بیشعور
پریدم ک بزنمش با چشمای گنده اشاره کرد به شکمش و گفت:بی ادب بچم یاد میگیره سجاد پاشو اینو از خونه بنداز بیرون
علی از پشت بغلم کرد و گفت:کی به عقش من گفت بیشعور
خودمو مظلوم کردم و با لحن بچگونه ای گفتم:اینا
علی باز عصبی شد و گفت:اولا اینا غلط کردم دوما چندباررررر باید بگم بچگونه حرف نزن خوشم نمیادددد
نگین خندید و گفت:این هنوز بچست
عصبی برای علی و نگین خط و نشون کشیدم و به نیما گفتم:همه این اتیشا از گور تو بلند میشع ها لحنتی
نیما روشو کرد یه طرف دیگه و شونه بالا انداخت و گفت: به من چه
کوسن و برداشتم و به سمتش پرتاب کردم ولی تیرم خطا رفت و خورد تو سر سجاد :ای فاطمه انتر تو شب تولدت هم دست بردار نیستی بسه دیه
همه خندیدن منم نشستم روی مبل و با شمارش بچه ها آرزو کردم و شعما رو فوت کردم
آرزو کردم امسال هیچکس نتونه من و علی رو از هم جدا کنه ولی اگه منم بدشانس تر از این حرفام
+خب خب نوبت کادوهاس رد کنین بیاد
-اول کیک
+عه نیما اذیت نکنین بدین دیه
-راست میگه اول کیک
+واست دارم علی خان
خلاصه اینا کیکو کوفت کردن
+خب بدیییین
-نگین من دیگه برم خونه
مثل بادکنک ک بادش خالی میشه وا رفتم
+کجا نیما کادوتو بده برو
-منکه چیزی نگرفتم
+نیما اذیتم نکن دیگه بده
-میگم چیزی نگرفتم
بعدشم.پاشد از همه خداحافظی کرد و رفت
ناراحت نشستم روی مبل که باز اف اف رو زدن رفتم سمت در که فحشش بدم در و که باز کردم یه عروسک سفید خوشگل با یه دسته گل رو جلوم دیدم
جیغی زدم و گفتم مرسی انترک
خندید و گفت:این کادوی علی جونته نه من
نگاهی به علی کردم که پشت سرم وایساده بود و عاشقانه زل زدم توی چشماش و گفتم:مرسی
نگین گفت:ایش بسه حالم بهم خورد
بیخیال نگین عروسکو بغل کردم و بردمش روی مبل گذاشتمش و ماچش کردم اسمشو گذاشتی برفی
علی گفت:اینقدر که عروسکو ماچ کردی منو نکردی
سجاد گفت:حالا بفهم من از دست نگین چی کشیدم
نیما دوتا دستاشو یکی گذاشت روی شونه علی و یکی روی شونه سجاد و سرشو به طور بامزه ای تکون داد و گفت:زن ذلیل هستین دیگه
علی گفت:من دختر ذلیلم
همه خندیدن و سجاد و نگین هم کادوشون هم بهم دادن یه گردنبند به اسم فاطی قبلا با سهیلا و نگین می رفتیم من از پشت ویترین نگاهش میکردم دلم میخواست یکی برام بخرتش نه اینکه خودم بخرم
نگین و بوس کردم و کلی قربون صدقش رفتم البته با فحش😰
نیما هم که با کلی ادا و مسخره بازی بالاخره کادوم رو داد حدس بزنید چی بودددد
یه جعبه پر از آلوچه و لواشک اینقدددر ترش بودن که دیگه اخرش من و نگین معدمون داشت اتیش میگرفت
یه ذرش هم به نیما و سجاد ندادیم ولی من زیر زیرکی آلوچه به علی میدادم
وییی حالا اب توی جعبه مونده بود از این آبا که اب از لب و لوچه ادم اویزون میکنن
من و نگین نگاهی بهم انداختیم با چش و آبرو واسه هم خط و نشون میکشیدم که مال منه ولی هیچکدوممون دست بردار نبودیم یعدفه جعبه از جلومون برداشته شد من و نگین جیغی زدیم و گفتیم:بدشششش
سجاد خندید و گفت:نگین تو داری مامان میشی مثلا..وایسا برم توی ظرف کنم واستون شما که با نگاهتون مراسم واسه هم گرفتین
نیما و علی هم خندیدن ولی من و نگین فقط منتظر بودیم تا بیاره بالاخره آورد
اوووووف ناموسا نمیشد با قاشق خورد کاسه رو برداشتم هورت کشیدم (خیلی کیف میده حتما امتحان کنید)
-ای بمیری فاطمه دلمون خواست
+دلت غلط کرد
-عجب گهی خوردم واست خریدما
بعدشم نگاه مرموزانه ای بهم کرد و گفت:دارم واست
علی گفت:نیما میزنمتا
با آبرو به علی اشاره کردم و گفتم:خوردیش اقا نیما؟نوش جونت
نیما دست کرد کنار مبل و دوتا جعبه در آورد
وییی خدا نگووو من و نگین دستمونو دراز کردیم که نیما جعبه رو گرفت بین دستاشو گفت:نخیر اینا مال ماست
+اها نگین خانوم یعنی شما نمیدونستی؟
-نه بخدا نیما خودش رفت کیک و سفارش داد پیش پای تو من کیک و دیدم البته آنچه عیان است چه حاجت به بیان است بیشعور
پریدم ک بزنمش با چشمای گنده اشاره کرد به شکمش و گفت:بی ادب بچم یاد میگیره سجاد پاشو اینو از خونه بنداز بیرون
علی از پشت بغلم کرد و گفت:کی به عقش من گفت بیشعور
خودمو مظلوم کردم و با لحن بچگونه ای گفتم:اینا
علی باز عصبی شد و گفت:اولا اینا غلط کردم دوما چندباررررر باید بگم بچگونه حرف نزن خوشم نمیادددد
نگین خندید و گفت:این هنوز بچست
عصبی برای علی و نگین خط و نشون کشیدم و به نیما گفتم:همه این اتیشا از گور تو بلند میشع ها لحنتی
نیما روشو کرد یه طرف دیگه و شونه بالا انداخت و گفت: به من چه
کوسن و برداشتم و به سمتش پرتاب کردم ولی تیرم خطا رفت و خورد تو سر سجاد :ای فاطمه انتر تو شب تولدت هم دست بردار نیستی بسه دیه
همه خندیدن منم نشستم روی مبل و با شمارش بچه ها آرزو کردم و شعما رو فوت کردم
آرزو کردم امسال هیچکس نتونه من و علی رو از هم جدا کنه ولی اگه منم بدشانس تر از این حرفام
+خب خب نوبت کادوهاس رد کنین بیاد
-اول کیک
+عه نیما اذیت نکنین بدین دیه
-راست میگه اول کیک
+واست دارم علی خان
خلاصه اینا کیکو کوفت کردن
+خب بدیییین
-نگین من دیگه برم خونه
مثل بادکنک ک بادش خالی میشه وا رفتم
+کجا نیما کادوتو بده برو
-منکه چیزی نگرفتم
+نیما اذیتم نکن دیگه بده
-میگم چیزی نگرفتم
بعدشم.پاشد از همه خداحافظی کرد و رفت
ناراحت نشستم روی مبل که باز اف اف رو زدن رفتم سمت در که فحشش بدم در و که باز کردم یه عروسک سفید خوشگل با یه دسته گل رو جلوم دیدم
جیغی زدم و گفتم مرسی انترک
خندید و گفت:این کادوی علی جونته نه من
نگاهی به علی کردم که پشت سرم وایساده بود و عاشقانه زل زدم توی چشماش و گفتم:مرسی
نگین گفت:ایش بسه حالم بهم خورد
بیخیال نگین عروسکو بغل کردم و بردمش روی مبل گذاشتمش و ماچش کردم اسمشو گذاشتی برفی
علی گفت:اینقدر که عروسکو ماچ کردی منو نکردی
سجاد گفت:حالا بفهم من از دست نگین چی کشیدم
نیما دوتا دستاشو یکی گذاشت روی شونه علی و یکی روی شونه سجاد و سرشو به طور بامزه ای تکون داد و گفت:زن ذلیل هستین دیگه
علی گفت:من دختر ذلیلم
همه خندیدن و سجاد و نگین هم کادوشون هم بهم دادن یه گردنبند به اسم فاطی قبلا با سهیلا و نگین می رفتیم من از پشت ویترین نگاهش میکردم دلم میخواست یکی برام بخرتش نه اینکه خودم بخرم
نگین و بوس کردم و کلی قربون صدقش رفتم البته با فحش😰
نیما هم که با کلی ادا و مسخره بازی بالاخره کادوم رو داد حدس بزنید چی بودددد
یه جعبه پر از آلوچه و لواشک اینقدددر ترش بودن که دیگه اخرش من و نگین معدمون داشت اتیش میگرفت
یه ذرش هم به نیما و سجاد ندادیم ولی من زیر زیرکی آلوچه به علی میدادم
وییی حالا اب توی جعبه مونده بود از این آبا که اب از لب و لوچه ادم اویزون میکنن
من و نگین نگاهی بهم انداختیم با چش و آبرو واسه هم خط و نشون میکشیدم که مال منه ولی هیچکدوممون دست بردار نبودیم یعدفه جعبه از جلومون برداشته شد من و نگین جیغی زدیم و گفتیم:بدشششش
سجاد خندید و گفت:نگین تو داری مامان میشی مثلا..وایسا برم توی ظرف کنم واستون شما که با نگاهتون مراسم واسه هم گرفتین
نیما و علی هم خندیدن ولی من و نگین فقط منتظر بودیم تا بیاره بالاخره آورد
اوووووف ناموسا نمیشد با قاشق خورد کاسه رو برداشتم هورت کشیدم (خیلی کیف میده حتما امتحان کنید)
-ای بمیری فاطمه دلمون خواست
+دلت غلط کرد
-عجب گهی خوردم واست خریدما
بعدشم نگاه مرموزانه ای بهم کرد و گفت:دارم واست
علی گفت:نیما میزنمتا
با آبرو به علی اشاره کردم و گفتم:خوردیش اقا نیما؟نوش جونت
نیما دست کرد کنار مبل و دوتا جعبه در آورد
وییی خدا نگووو من و نگین دستمونو دراز کردیم که نیما جعبه رو گرفت بین دستاشو گفت:نخیر اینا مال ماست
۸.۴k
۱۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.