گفت دیده ست مرا؛ این که «کجا؟» یادش نیست!
گفت دیدهست مرا؛ این که «کجا؟» یادش نیست!
...همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست!
این ستاره به همه راه نشان میدادهست؛
حال نوبت که رسیدهست به ما، یادش نیست!
قصهام را همه خواندند، چگونهست که او
خاطراتِ منِ انگشتنما یادش نیست؟!
بعدِ من چند نفر کشته؟ ...خدا میداند!
آن قَدَر هست که دیگر همه را یادش نیست
او که در آینه، در حیرتِ نیم خودش است
نیمهی دیگر خود را چه بسا یادش نیست!
صحبت از کوچکیِ حادثه شد؛ ...در واقع
داشت میگفت «مهم نیست مرا یادش نیست!»
#ارس_آرامی
...همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست!
این ستاره به همه راه نشان میدادهست؛
حال نوبت که رسیدهست به ما، یادش نیست!
قصهام را همه خواندند، چگونهست که او
خاطراتِ منِ انگشتنما یادش نیست؟!
بعدِ من چند نفر کشته؟ ...خدا میداند!
آن قَدَر هست که دیگر همه را یادش نیست
او که در آینه، در حیرتِ نیم خودش است
نیمهی دیگر خود را چه بسا یادش نیست!
صحبت از کوچکیِ حادثه شد؛ ...در واقع
داشت میگفت «مهم نیست مرا یادش نیست!»
#ارس_آرامی
۹۷۳
۰۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.