*وقتی توی خانوادت اضافی بودی 🥀💔*
*وقتی توی خانوادت اضافی بودی 🥀💔*
p²
«صبح ساعت ⁷:¹⁵»
از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی و کارهای لازم را انجام دادم اومدم بیرون به اتاقم نگاهی کردم و پوزخندی به خودم زدم اگه دختر نبودم الان اینجا و اینجوری نبودم . یهو بغض کردم ولی دیگه به این بغض کردن عادت کردم از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین همه دور میز واسه صبحانه جمع شده بودن خانواده خوشحالی بودن ولی بدون من پدر و برادرم داشتن می خندیدن که پدر با دیدن من خندش خشک شد و اخم کرد هه چی میشد واسه منم اینجوری بخندی رفتم سر میز روبه روی بابام نشستم نمیدونستم چجوری بغضم رو پنهون کنم
«ویو کوک»
من سوهی رو دوست داشتم خیلی ولی نمیدونم چرا باهاش نمیتونم خوب باشم انگار یکی مجبورم میکرد که باهاش سرد و بی توجه باشم برای صبحانه رفتم پایین ا.ت و سوهو بودن ولی سوهی نبود رفتم کنار سوهو نشستم داشتیم باهام می خندیدیم که سوهی اومد و روبه روی من نشست وقتی سرش رو بلند کرد با دیدن بغضش احساس بدی داشتم می خواستم خوشحالش کنم واسه همین
_امروز میریم خونه مامانم اینا«سرد»
«ویو سوهی»
با حرفی که بابام زد از اصلا بغض کردن دیگه چه کوفتیه وقتی قراره بریم خونه مامانی از خوشحالی زیاد از روی صندلی بلند شدم
+واقعا«خوشحال
_«نمیدونم چرا ولی از کیوت بودنش خنده ریزی کردم آخه من چجوری دلم میاد با این گوگولی سرد باشم
میدونم هنوز چندتا شرط نرسیده ولی آدمینتون گله و خوشمله
لایک:¹⁶
کامنت:¹⁶
p²
«صبح ساعت ⁷:¹⁵»
از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی و کارهای لازم را انجام دادم اومدم بیرون به اتاقم نگاهی کردم و پوزخندی به خودم زدم اگه دختر نبودم الان اینجا و اینجوری نبودم . یهو بغض کردم ولی دیگه به این بغض کردن عادت کردم از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین همه دور میز واسه صبحانه جمع شده بودن خانواده خوشحالی بودن ولی بدون من پدر و برادرم داشتن می خندیدن که پدر با دیدن من خندش خشک شد و اخم کرد هه چی میشد واسه منم اینجوری بخندی رفتم سر میز روبه روی بابام نشستم نمیدونستم چجوری بغضم رو پنهون کنم
«ویو کوک»
من سوهی رو دوست داشتم خیلی ولی نمیدونم چرا باهاش نمیتونم خوب باشم انگار یکی مجبورم میکرد که باهاش سرد و بی توجه باشم برای صبحانه رفتم پایین ا.ت و سوهو بودن ولی سوهی نبود رفتم کنار سوهو نشستم داشتیم باهام می خندیدیم که سوهی اومد و روبه روی من نشست وقتی سرش رو بلند کرد با دیدن بغضش احساس بدی داشتم می خواستم خوشحالش کنم واسه همین
_امروز میریم خونه مامانم اینا«سرد»
«ویو سوهی»
با حرفی که بابام زد از اصلا بغض کردن دیگه چه کوفتیه وقتی قراره بریم خونه مامانی از خوشحالی زیاد از روی صندلی بلند شدم
+واقعا«خوشحال
_«نمیدونم چرا ولی از کیوت بودنش خنده ریزی کردم آخه من چجوری دلم میاد با این گوگولی سرد باشم
میدونم هنوز چندتا شرط نرسیده ولی آدمینتون گله و خوشمله
لایک:¹⁶
کامنت:¹⁶
۱۶.۵k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.