رمانمربععشق

#رمان_مربع_عشق
پارت پنجم
سینا هم با نیچخند گفت:اره میدونم...... بعد دوباره ریز خندید با عصبانیتی الکی گفتم:سینا....پاشو!!!
با غر غر پاشد و با شیطنت گفت:داداش ما میخواد مخ دختر مردمو بزنه من باید برم شمارشو بگیرم.
کنترل تلویزیونو پرت کردم طرفش که خورد توی شکمش روی شکم خم شد و باز غر زد:کتکشم ما باید بخوریم...!!!!؟
کوسن مبل رو بلند کردم که فوری از در بیرون زد.......

+++ #چند‌روز‌بعد
(رها)
تلفنم زنگ خورد همونطور که از دستشویی بیرون میومدم فکر کردم ریحانس :الووو گاو،کجایی؟
ساعد:جانم؟؟؟
با صدای بم یه پسر سریع خودمو جمع و جور کردم و گفتم:ببخشید منزل ریحانه اینا؟... و از تو کابینت چای خشک رو برداشتم که با گفتن:خانم من زنگ زدم نه شما !!!
ظرف چای افتاد رو پام که آخم دراومد؛
باخنده گفت:چیه؟چیزی شده؟
پرو گفتم:به تو چه اخه نخودچی!
با خنده ای که سعی در پنهانش داشت گفت:ببخشید انگار یه چیزیم بده‌کار شدیم!!!
پرو گفتم:کاری ندارید وقت منو گرفتید؟!
با خنده گفت:خیر...!
پرو گفتم:بای......
تاتماسو قطع کردم سریع زنگ زدم به ریحانه و الو نگفته گرفتمش زیر فحش که باباش گفت،ریحانه خونه نیست.
هیچی دیگه گند سومو با سُر خورخوردن تو حموم زدم و تصمیم گرفتم دیگه کپه مَرگمو بذارم به حق پنج تن!

+نویسنده:
گاهی حسرت یک ثانیه دنیاتونابود میکنه!!
فکر می کنی رابطه احساسی اش چند ماه طول کشید؟ آری تا چشم گشود دلبسته "ساعد"شد؛ نه بخاطر صورت زیبایش، شهرت زیادش و پول افزونش بلکه بخاطر خود او. حال رهایی که در کافه ها با خاطرات خویش کشتی میگیرد. چرا؟ چون نمی تواند باور کند!!آن کس که در مقابل چشمانش در آغوش ساعد بود شخص سومی بود.......
باورش نمیشود اول قطع کن های نیمه شب اخرش شکستی باشد بی انتها بر قلب دختر چشم سبز که ریحان،همچو آهویی مغرور آن را دلفریب می خواند...
آری زندگی با قلب چشم سبز و آهویی همانند ریحانه چه کرد؟
دیدگاه ها (۱)

#رمان_مربع_عشق پارت ششم+++ #۶ماه‌بعدریحانه اخرین تکه از لب...

#رمان_مربع_عشق پارت هفتم"ساعد"سارا را از کلاس موسیقی سوار کر...

#رمان_مربع_عشقپارت چهارمجلوی TV نشسته بودیم و غذامونو میخورد...

#رمان_مربع_عشق پارت سومبابا این خیییلی پروعِ کلافه گفتم:دختر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط