رمانمربععشق
#رمان_مربع_عشق
پارت چهارم
جلوی TV نشسته بودیم و غذامونو میخوردیم،ولی سینا داشت ریسه میرفت. اخه از وقتی اومدم ماجرای دختر چشم سبزه رو براش تعریف کردم ......
غذا پرید گلوش و شروع به سلفه کرد محکم به پشتش زدم و با خنده گفتم:اخه مگه مشکل داری هم بخندی هم بخوری....؟؟!!!!!
دستشو به علامت کافیه بلند کرد و با ریز سلفه گفت: دم دختره گرم، اولین نفر یه غرور ساعد مهرساد رو نادیده گرفت ولی فکر کنم بدونم با کی تصادف کردی.
_تصادف نکردم که چشم سبزه شلوغش کرد. ولی بعد خوشحال گفتم:حالا از کجا میدونی؟!!!
خنده معنی داری کرد و گفت:یه دختر چشم سبزبا همون مشخصات دقیق شما با خواهرش طبقه پایین ما زندگی میکنن آقای حاتمی(صاحب خانه)گفته بود که انگار دانشجو پذشکیعن؛ این خونرم گرفتن راحت باشن انگاری پدر مادراشون زیاد مسافرت میرن اینکه این دخترا تنها میموندن از منم خواست مواظبشون باشیم.
با بی حواسی گتم:هستیم!!!
سینا فوری گفت:هاااا؟! _هیچی با خودم بودم.....
با لحن کش داری گفت:اهااااا...چشمکی زد و بلند خندید با تته پته که نمیدونم دلیلش چی بود گفتم: سینا....میگم.....میگم برو پایین ببین میتونی شماره دختررو بگیری؟!! سینا که ریز میخندید با چشمای گرد برگشت و نگام کرد:چی؟؟؟؟؟؟؟
تته پتم شدید تر شد: هی....هیچی.....میگم برو شماره دختر چشم سبزرو بگیر شماره منم بده؛بعد یه موضوع
برای خلاصی به ذهنم رسید و با اعتماد به نفس و غرور همیشگی لم دادم روی مبل و گفتم:اخه میدونی نمیخوام ماجرا رو رسانه ای کنه میترسم دردسر بشه،دخترا رو میشناسی که همیشه دنبال همین چیزان......
پارت چهارم
جلوی TV نشسته بودیم و غذامونو میخوردیم،ولی سینا داشت ریسه میرفت. اخه از وقتی اومدم ماجرای دختر چشم سبزه رو براش تعریف کردم ......
غذا پرید گلوش و شروع به سلفه کرد محکم به پشتش زدم و با خنده گفتم:اخه مگه مشکل داری هم بخندی هم بخوری....؟؟!!!!!
دستشو به علامت کافیه بلند کرد و با ریز سلفه گفت: دم دختره گرم، اولین نفر یه غرور ساعد مهرساد رو نادیده گرفت ولی فکر کنم بدونم با کی تصادف کردی.
_تصادف نکردم که چشم سبزه شلوغش کرد. ولی بعد خوشحال گفتم:حالا از کجا میدونی؟!!!
خنده معنی داری کرد و گفت:یه دختر چشم سبزبا همون مشخصات دقیق شما با خواهرش طبقه پایین ما زندگی میکنن آقای حاتمی(صاحب خانه)گفته بود که انگار دانشجو پذشکیعن؛ این خونرم گرفتن راحت باشن انگاری پدر مادراشون زیاد مسافرت میرن اینکه این دخترا تنها میموندن از منم خواست مواظبشون باشیم.
با بی حواسی گتم:هستیم!!!
سینا فوری گفت:هاااا؟! _هیچی با خودم بودم.....
با لحن کش داری گفت:اهااااا...چشمکی زد و بلند خندید با تته پته که نمیدونم دلیلش چی بود گفتم: سینا....میگم.....میگم برو پایین ببین میتونی شماره دختررو بگیری؟!! سینا که ریز میخندید با چشمای گرد برگشت و نگام کرد:چی؟؟؟؟؟؟؟
تته پتم شدید تر شد: هی....هیچی.....میگم برو شماره دختر چشم سبزرو بگیر شماره منم بده؛بعد یه موضوع
برای خلاصی به ذهنم رسید و با اعتماد به نفس و غرور همیشگی لم دادم روی مبل و گفتم:اخه میدونی نمیخوام ماجرا رو رسانه ای کنه میترسم دردسر بشه،دخترا رو میشناسی که همیشه دنبال همین چیزان......
- ۶.۷k
- ۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط