رمانمربععشق
#رمان_مربع_عشق
پارت سوم
بابا این خیییلی پروعِ کلافه گفتم:دختره پرو بیا منو بخور!!!
استینای مانتوشو بالا داد و گفت:((الان با من بودی؟!من آشغال خور نیستم)).دیگه خییلی داشت عصبیم میکرد خیز برداشتم سمتش که دستاشو حائلصورتش کرد و مظلوم گفت:((نزنیا غلط کردم با تو نبودم تقسیر خودم بود پریدم وسط خیابون)) بیشتر خندم گرفته بود،خیلی مظلوم کلمات رو به زبون آورده بود؛سرشو بلند کردو چش تو چشم شدیم،باورم نمیشه این همون چشمای وحشی چند دقیقه پیشه؟؟!!! چشماش عین یه گربه ملوس شده بود؛نمیدونم چم شد انگار با دیدن چشماش یه حالی شدم چشماش آشنا بود خیلی آشنا........
سرمو برگردوندمو طبق عادت دستمو لای موهام کردم:خوب چیزیت که نشده بیا میرسونمت. با همون چشمای دلفریبش و البته اخم های وحشت ناکی گفت:نیاز نیست........
بعد رفت اون طرف تر و دستشو برای تاکسی تکون داد و بلافاصله یه تاکسی جلوش ایستاد؛ سوار شد و رفت حتی خداحافظی هم نکرد
+++
به خونه که رسیدم سینا روی مبل داشت تلویزیون تماشا میکرد این خونه رو یک هفته قبل به خاطر فیلم جدید من و سریال سینا که هردوتامون هم زمان قراردادبرای یک سال بستیم گرفتیم؛دیشب به اینجا نقل مکان کردیم خونه مبله بود، پس نیازبه وسایل زیادی نداشت .
سرشو بلند کرد و گفت:اِ سلام داداش،کی رسیدی؟!لوکیشن چطور بود؟!!
کلافه ولی با لبخند گفتم:سلام،همین الان،بد نبود!!
همونطور که بارونی چرم بلندمو در میووردم گفتم:شام چی داریم؟
لبخندی زد و با لحنی که خنده در آن پیدا بود گفت:پیتزا گرفتم. پپرونی.... توفره تاتو لباساتو عوض کنی میارم بخوریم....
باشه آرومی میگم و میرم تا لباس هام رو تعویض کنم...
پارت سوم
بابا این خیییلی پروعِ کلافه گفتم:دختره پرو بیا منو بخور!!!
استینای مانتوشو بالا داد و گفت:((الان با من بودی؟!من آشغال خور نیستم)).دیگه خییلی داشت عصبیم میکرد خیز برداشتم سمتش که دستاشو حائلصورتش کرد و مظلوم گفت:((نزنیا غلط کردم با تو نبودم تقسیر خودم بود پریدم وسط خیابون)) بیشتر خندم گرفته بود،خیلی مظلوم کلمات رو به زبون آورده بود؛سرشو بلند کردو چش تو چشم شدیم،باورم نمیشه این همون چشمای وحشی چند دقیقه پیشه؟؟!!! چشماش عین یه گربه ملوس شده بود؛نمیدونم چم شد انگار با دیدن چشماش یه حالی شدم چشماش آشنا بود خیلی آشنا........
سرمو برگردوندمو طبق عادت دستمو لای موهام کردم:خوب چیزیت که نشده بیا میرسونمت. با همون چشمای دلفریبش و البته اخم های وحشت ناکی گفت:نیاز نیست........
بعد رفت اون طرف تر و دستشو برای تاکسی تکون داد و بلافاصله یه تاکسی جلوش ایستاد؛ سوار شد و رفت حتی خداحافظی هم نکرد
+++
به خونه که رسیدم سینا روی مبل داشت تلویزیون تماشا میکرد این خونه رو یک هفته قبل به خاطر فیلم جدید من و سریال سینا که هردوتامون هم زمان قراردادبرای یک سال بستیم گرفتیم؛دیشب به اینجا نقل مکان کردیم خونه مبله بود، پس نیازبه وسایل زیادی نداشت .
سرشو بلند کرد و گفت:اِ سلام داداش،کی رسیدی؟!لوکیشن چطور بود؟!!
کلافه ولی با لبخند گفتم:سلام،همین الان،بد نبود!!
همونطور که بارونی چرم بلندمو در میووردم گفتم:شام چی داریم؟
لبخندی زد و با لحنی که خنده در آن پیدا بود گفت:پیتزا گرفتم. پپرونی.... توفره تاتو لباساتو عوض کنی میارم بخوریم....
باشه آرومی میگم و میرم تا لباس هام رو تعویض کنم...
- ۶.۴k
- ۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط