به من می گفت:"چشم های تو مرا به این روز انداخت...این نگاهِ تو کارِ مرا به اینجا کشاندهتاب و تحمل نگاه های تو را نداشتمنمی دیدی که چشم بر زمین میدوختم!؟"به او گفتم:"در چشم های من دقیق تر نگاه کنجز توهیچ چیزی در آن نیست..."