سال های سال

"سال های سال
به اون لحظه فکر کرده بودم،
آرزو می کردم بهش برسم
و وقتی لحظه ی موعود رسید
اونقدر خسته بودم که ازش بیزار شدم،
دلم می خواست هرچه زودتر بزاره بره.
برای تنهایی توی اتاقم دلم لک زده بود،
برسم به رختخواب و یه بالش نرم بذارم زیر سرم،
بذار دنیا رو آب ببره!
این شد که نفسم بند اومد،
خراب کردم.
فول : نه، اینطوریم نیست. ...
مورگن هال: بله،
اینقدر خسته بودم
که نتونستم رویاهام رو به حقیقت تبدیل کنم."

#وکیل_تسخیری
دیدگاه ها (۳)

به من می گفت:"چشم های تو مرا به این روز انداخت...این نگاهِ ت...

اگه آدم بره پیِ دلشممکنه بسوزه ولی هیچوقت بازنده نیست ...

تصمیم گرفتم از او راهنمایی نخواهمبعضی از آدم‌ ها حس می‌کنند ...

در نامه اش پرسیده بود ؛بی من خوشبختی ؟دردم تازه شد!بال و پرم...

فیک درس هایی از تاریکی | ادامه ی پارت 22

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط