گر به ی وحشی ادامه پارت
گــر بهـ ـیـ وحشی ادامه پارت ۷۰
ویو نویسنده:
باجی: ممنون....
رین: ها؟....*سرخ شدن*
باجی خندش گرفتو خنده های ریزی کرد که باعث منفجر شدنش شد و خنده های بلندی کرد
باجی: ری... رین.... خیلی سرخ شدی دختررررر.... اییییییی....
رین: هه؟..... هه؟..... هه؟ ههههههههه؟نخیرم اینجوری نیسسسسسسسسسس....
_چ... چرا هستتتت... ایییییی....
+باشه حالا
یهو باجی جدی شدو(مودی🤓) بلند شد.... کمر رینوگرفتو اونو به خودش چسبوند....
.... _
ی چیزی دم گوشش گفت که سخت شنیده میشد ولی رین بعد شنیدنش کاملا شکه شد
باجی چونه رینو گرفتو اونو بوسید
یکم بعد رین نفس کم اورد ولی باجی ولکن نبود... رین تلاش میکرد تا باجی رو پس بزنه اما ب قدری نفس کم اورد که چشماش سیاهی رفت و داشت بیهوش میشد... بلخره اونم نفس کم اوردو ازش دل کند که رین یهو افتاد
باجی رینو بغل کردو اونو روی پاهاش گذاشت و به بیرون خیره شد.... کادوی جدیدشو روی لباسش انداخت و بعد از چند دقیقه رین بهوش اومدو
+باجی؟
_بله؟
+خوشت اومد؟
_اره..
روی پای باجی نشستو باهم به بیرون خیره شدن و کمی بعد پیاده شدن
☆بعدی🗿☆
کریه: خببببب؟
باجی: خب چی؟
کریه: کادوتو دوس داشتیییی؟
باجی: به تو چه
کریه: خیلی نامردی.... من بهش ایده دادم بد تو اینجوری میکنی....
باجی: خودش خاست بگیره زوری که نبود
کریه: حالا..... ایش....
باجی: ....
کریه: اعتراف کن باجی....
_به چی؟
+اینکه بیشتر از چیزی که نشون میدی دوسش داری
_ اون که اره....
+ و؟
_ و شاید حتی بیشتر از چیزی که خودم فک کنم.....
+ و؟
_ و... صب کن اصن به تو چه؟
..... ادامش برا دوشنبه 🤓
ویو نویسنده:
باجی: ممنون....
رین: ها؟....*سرخ شدن*
باجی خندش گرفتو خنده های ریزی کرد که باعث منفجر شدنش شد و خنده های بلندی کرد
باجی: ری... رین.... خیلی سرخ شدی دختررررر.... اییییییی....
رین: هه؟..... هه؟..... هه؟ ههههههههه؟نخیرم اینجوری نیسسسسسسسسسس....
_چ... چرا هستتتت... ایییییی....
+باشه حالا
یهو باجی جدی شدو(مودی🤓) بلند شد.... کمر رینوگرفتو اونو به خودش چسبوند....
.... _
ی چیزی دم گوشش گفت که سخت شنیده میشد ولی رین بعد شنیدنش کاملا شکه شد
باجی چونه رینو گرفتو اونو بوسید
یکم بعد رین نفس کم اورد ولی باجی ولکن نبود... رین تلاش میکرد تا باجی رو پس بزنه اما ب قدری نفس کم اورد که چشماش سیاهی رفت و داشت بیهوش میشد... بلخره اونم نفس کم اوردو ازش دل کند که رین یهو افتاد
باجی رینو بغل کردو اونو روی پاهاش گذاشت و به بیرون خیره شد.... کادوی جدیدشو روی لباسش انداخت و بعد از چند دقیقه رین بهوش اومدو
+باجی؟
_بله؟
+خوشت اومد؟
_اره..
روی پای باجی نشستو باهم به بیرون خیره شدن و کمی بعد پیاده شدن
☆بعدی🗿☆
کریه: خببببب؟
باجی: خب چی؟
کریه: کادوتو دوس داشتیییی؟
باجی: به تو چه
کریه: خیلی نامردی.... من بهش ایده دادم بد تو اینجوری میکنی....
باجی: خودش خاست بگیره زوری که نبود
کریه: حالا..... ایش....
باجی: ....
کریه: اعتراف کن باجی....
_به چی؟
+اینکه بیشتر از چیزی که نشون میدی دوسش داری
_ اون که اره....
+ و؟
_ و شاید حتی بیشتر از چیزی که خودم فک کنم.....
+ و؟
_ و... صب کن اصن به تو چه؟
..... ادامش برا دوشنبه 🤓
- ۱.۹k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط